«فضيل بن عياض» از جمله كساني بود كه در آغاز كار راهزن و مرد شروري بود و مردم از شر او در امان نبودند، ولي خداوند به او توفيق داد و از جمله اولياي خدا گشت. جريان توبه او چنين است كه فضيل از نزديكي يك آبادي مي گذشت، دختركي را ديد و نسبت به او علاقمند شد. عشق سوزان دخترك، فضيل را وادار كرد كه شب هنگام از ديوارخانه او بالا رود و تصميم داشت به هر قيمتي كه شده به وصال او نايل گردد. وقتي از ديوار بالا رفت، در يكي از خانه هاي اطراف، شخص بيداردلي مشغول تلاوت قرآن بود كه به اين آيه رسيد:
«الم يان للذين امنوا ان تخشع قلوبهم لذكرالله و ما نزل من الحق» آيا وقت آن نرسيده است كه دل هاي مؤمنان در برابر ياد خدا و آنچه از حق نازل شده است، خاشع گردد؟ (سوره حديد آیه 15) .
اين آيه همچون تيري بر قلب آلوده فضيل نشست و او را تكان داد. اندكي در فكر فرو رفت و به خود گفت: اي فضيل! آيا وقت آن نرسيده است كه بيدار شوي. ناگهان، صداي فضيل بلند شد و پيوسته مي گفت: به خدا سوگند وقت آن رسيده است! او تصميم خود را گرفت. از ديوار بام فرود آمد و به خرابه اي وارد شد كه جمعي از كاروانيان آنجا بودند و براي حركت با هم مشورت مي كردند و مي گفتند: فضيل و دار و دسته او در راهند، اگر برويم راه را بر ما مي بندند و ثروت ما را به غارت خواهند برد. فضيل وقتي اين جملات را از آنان شنيد،گفت: چه بد مردي هستم! روي به سوي آسمان كرد و با دلي توبه كار اين سخنان را بر زبان جاري ساخت: «اللهم اني تبت اليك و جعلت توبتي اليك جوار بيتك الحرام» خداوندا! من به سوي تو بازگشتم و توبه خود را اين قرار مي دهم كه پيوسته در جوار خانه تو باشم. خداوند دعاي او را مستجاب كرد. او از آنجا بازگشت و به سوي مكه آمد. سالها در آنجا مجاور بود و از جمله اوليا گشت و سرانجام در روز عاشورا سال 187 هجري بدرود حيات گفت.