گفتمــــش نقــاش را نقشـی بکـش از زنــدگی
با قلـــــم نقـش حبـابی بــر لب دریـا کشیــد
گفتمـش چـون می کشی تصویــر مـردان خـــدا
تک درختی در بیـابـان یکه و تنهـا کشیــد
گفتمـش نـامردمـان این زمان را نقـش کن..
عکس یک خنجــر ز پشت سر، پی مولا کشیــد
گفتمش راهی بکش کان ره رسانـد مقصـدم
راه عشـق و عاشقی و مستی و نجـوا کشیــد
گفتمـش تصویــری از لیلی و مجنـون را بکش
عکس حیـدر در کنار حضرت زهــــرا کشیــد
گفتمــش بـر روی کاغـذ عشـق را تصویــر کن
در بیـابـان بلا تصویــر یک سقـا کشیــد
گفتمــش سختی و درد و آه گشته حاصلـــم
گریـه کـرد آهی کشیـد و زینب کبــری کشــید
گفتمــش درد دلــم را با که گـویـــم ای رفیــق!
عکس مهــــدی را کشیــد و به چه زیبـا کشیــد
گفتمـش ترسیـــــم کن تصویــری از روی حسیـن
گفت این یک را ببـایـد خـالق یکتـا کشیــد...
به طاها…به یاسین…به معراجِ احمد…
به قدر و…به کوثر…به رضوان و طوبی…
به وحی الهی…به قرآنِ جاری
به تورات موسی…و انجیل عیسی
بسی پادشاهی کنم در گدایی
چو باشم گدایِ گدایان زهرا
چه شب ها که زهرا، دعا کرده تا ما
همه شیعه گردیم و بیتاب مولا
غلامی این خانواده، دلیل و مرادِ خدا بوده از خلقت ما
مسیرت مشخص…امیرت مشخص
مکن دل دل، ای دل…بزن دل به دریا
که دنیا…که دنیا…که دنیا…به خسران عقبی، نیرزد
به دوری ز اولاد زهرا نیرزد…
و این زندگانیِ فانی…جوانی…خوشی های امروز و اینجا…
به افسوس بسیار فردا…نیرزد
اگر عاشقانه هوادار یاری
اگر مخلصانه گرفتار یاری
اگر آبرو میگذاری به پایش
یقینا…یقینا…خریدارِ یاری
بگو چند جمعه گذشتی ز خوابت
چه اندازه در ندبه ها زاریاری
به شانه کشیدی…غم سینه اش را
و یا چون بقیه تو سربارِ یاری
اگر یک نفر را به او وصل کردی
برای سپاهش تو سردارِ یاری
به گریه شبی را سحر کردی یا نه
چه مقدار بیتاب و بیمارِ یاری
دل آشفته بودن…دلیل کمی نیست
اگر بیقراری بدان یارِ یاری
و پایان این بیقراری…بهشت است
بهشتی که سرخوش ز دیدارِ یاری
نسیم کرامت وزیدن گرفته
و باران رحمت چکیدن گرفتهمبادا بدوزی نگاه دلت را…
به مردم که بازار یوسف فروشی در این دورهِ بد…شدیدا گرفته
خدایا به روی درخشان مهدی…
به زلف سیاه و پریشان مهدی
به قلب رئوفش که دریای داغ است
به چشمان از غصه گریان مهدی
به لب های گرم علی…یا علیش
به ذکر حسین و حسن جان مهدی
به دست کریم و نگاه رحیمش
به چشم امیدِ فقیران مهدی
به حال نیاز و قنوت نمازش…
به سبحان…سبحان…سبحان مهدی
به برق نگاه و به خال سیاهش
به عطر ملیح گریبان مهدی
به حج جمیلش…به جاه جلیلش
به صوت حجازیه قرآن مهدی
به صبح عراق و شبانگاه شامش
به آهنگ سمت خراسان مهدی
به جان داده های مسیر عبورش
به شهد شهود شهیدان مهدی
مرا دائم الاشتیاقش بگردان
مرا سینه چاک فراقش بگردان
تفضل بفرما بر این بنده بی سر و پا
مرا همدم و محرم و هم رکاب
سفرهای سوی خراسان و شام و عراقش بگردان
یا مهدی…یا مهدی…مددی
از پس پــرده بــرون حجّت اثـنـاعــشر است
|
یـا کـه در غـرّه مـَه قرص قمر جلوه گر است
|
بلبل از دوری گل تا سحر امشب به نواست
|
یـا پـسر بـر سر بـالـیـن پـــدر نوحه گر است
|
هـاتـفـی گفت که خاموش! مگر بی خبری
|
حسن عسکری امشب به جناح سفر است
|
سر بـه دامـان پــسر گــرم سخن با معبود
|
چــهــرهاش بـــر اثــر زهــر جـفا پرگهر است
|
شد برون طایر روحش ز قفس سوی جنان
|
مــهدی مــنـتـظـر از بـهر پدر خون جگر است |
مولای مهربانم ! یابن الحسن !
ای عدل منتظر و ای حاضر ناظر!
چشمها به تو دوخته شده و منتظران حقیقت
همچون شمعی تا صبح ظهور در غم هجرانت میسوزند.
چه سخت و گران است بر من
اینکه ببینم همه خلق را، و تو را نبینم.
«عزیز علیّ أن أری الخلق و لا تری.»
هر آدینه که میرسد، دل بهانه تو را میگیرد
و ما لبها را با «ندبه» و «کمیل» متبرک کرده
و رو به دریای انتظار، به انتظار طلوع آفتاب مینشینیم.
ای ساقی فرج!
چشمها آنقدر در فراق تو اشک ریخته و انتظار کشیده،
دستها آنقدر طلب نور کرده و خالی مانده،
دوشها آنقدر تازیانه سنگین اهانت را
بر پیکره باورهای دینی تحمل کرده
که دگر توان از کف داده.
مولای من!
کجا هستی که دوستانت را عزت بخشی
و دشمنانت را ذلیل و خوار کنی:
«این معز الاولیاء و مذل الاعداء.»
ای سایبان دلهای سوخته!
و ای انتظار اشکهای به هم دوخته!
عاشقانت هر جمعه دیدگان خود را با اشک میآرایند
و دلشان را نذر تو میکنند.
هر صبح با مولایشان تجدید میثاق میکنند.
کاروان دل را به غروب میبرند،
زبان را به ذکر فرج مشغول میدارند
و بر سجاده انتظار نشسته و انتظار بر دوش میکشند،
تا شاید دعایشان مستجاب شود
و معشوق گوشه چشمی به آنها کند.
ای تجدید کننده احکام تعطیل شده!
و ای طلب کننده خون شهید کربلا! کجا هستی؟
بیا و دیدگان را با ظهورت مزین کن
و دریای محبت را بر دل مشتاقان جاری کن.
مژده باد ای اهـل دل اینــک ظـهور مــــهدی اســت
ظلمت عــالم زحـدشـد ٬ وقـت نور مـــهدی اســت
در چنین ظلمی که عالم سربه سر ظلمت گرفــت ٬
آن کـه آتـش در زنـد ٬ تـیـغ غیـور مـــــهـدی اســت
داد مظلومــــان زجـــور ظلمـــــــان گر شـــه نــــــداد
مـــــاجرای مـــا وایشـــان در ظــهور مـــــهدی اســـت
مرکب اندر زین و خلــق اسـتاده ٬ اودر صــبروقـت
عقـل حـیران مـانده در ذات صبــور مـــهدی اســــت
نامــه ی فرمـان که حکــم آدم و خــاتم در اوســت
حکــم آن منشــور در حکــم امــور مــــهدی اســـت
این چنین نوری که بر افـــلاک سـر خواهـد کشــید
هــم زجیـب اهــل بیـت مصطفـی خواهـــد دمیــــد.
|
عریضه برای همة ما پیش آمده كه گاه با دیدن یك دوست سرِ درد دلمان باز شده و شروع به گفتن از غم و غصههایمان برای او میكنیم. حال فكرش را بكنید قرار است پیش كسی درد دل كنیم كه نبض زمین و زمان به دست او میزند؛ ولیّ خداست در زمین، توسل و ابراز ارادت به ساحت قدسی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف مختص به زمان خاص و ماه شعبان نیست و این عرض ارادت میتواند در تمام طول سال انجام پذیرد. این ستون متبرك شده به نام نامی مولایمان را تقدیم شما منتظران میكنیم.* اگر توفیق زیارت حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف را داشته باشید و بخواهید یك بیت تقدیم آن حضرت بفرمایید، آن بیت شعر چیست؟ مرتضی وافی/ مدیر مسئول نشریه خیمه: دعا كن از سر كوی تو باز پس نروم و در هوای تو باشم پی هوس نروم چو مرغ جانِ مرا میكشی به باغ حضور دعا كن از طمع دانه در قفس نروم كجاست راه فرار من از حكومت تو شكار كن كه فراتر ز تیررس نروم فرج الله سلحشور/ كارگردان: بیا كه منظر چشمم رواق خانة توست كرم نما و فرود آ كه خانه، خانة توست حامد حجتی/ روزنامهنگار: بشكست اگر دل من به فدای چشم مستت سر خم به می سلامت، شكند اگر سبوئی حجتالاسلام فرحزاد/ استاد و سخنران: ملول و خسته به درگاهت آمدم رحمی كه جز ولای توأم نیست هیچ دستاویز مجله امان |
مؤمن از تمام اتفاقهای عالم درس میگیرد و منتظر، از پدیدهها عبرت میآموزد. ماه مبارك رمضان نیز پدیدهای مبارك با درسهای آموزنده فراوان است
تمام نامه عمرم سیاه گردیده
که شغل روز و شب من گناه گردیده
برای اینکه بیایم به توبه ای سویت
دو چشم ناز و قشنگت به راه گردیده
امان زلحظه غفلت که شاهدم هستی
دو چشم تو به گناهم گواه گردیده
هر آنچه خرج نمودی که بنده ات گردم
زبی لیاقتی من تباه گردیده
بیا و مشکل من را تو با اجل حل کن
که این گدای حرم بی پناه گردیده
من از نگاه کبودی دلم پریشان است
عذاب من زشرار نگاه گردیده
بیا به پای دل من بزن تو زنجیری
بگو که دست مرا عاقبت تو می گیری
جواد حیدری