در جواب شما اول بايد به عرض رساند که مکاتب اخلاقي زيادي در بين انسانها وجود دارد که بسته به آموزه هاي آن مکتب، جواب شما نيز تغيير مي کند، لذا در اين اينجا به صورت خلاصه و مفيد به بررسي سوال شما مي پردازيم.
در ابتدا ما تعريف علم اخلاق را مورد بررسي قرار مي دهيم :
علم اخلاق ، علمي است که صفات نفساني خوب وبد و اعمال ورفتار اختياري متناسب با آنها را معرفي مي کند وشيوه تحصيل صفات نفساني خوب و انجام اعمال پسنديده و دوري از صفات نفساني بد واعمال ناپسند را نشان مي دهد.
بر اساس اين تعريف علم اخلاق علاوه بر گفت و گو در مورد صفات نفساني خوب وبد از اعمال و رفتار هاي متناسب با آنها سخن به ميان مي آورد. لذا با توجه به اينکه، مکتب اخلاقي مورد نظر از چه اصولي پيروي مي کند اين صفات متغير و رفتارها و اعمال نيز تغيير پيدا مي کند. مکتبي که بنيان و اساس آن را ماديات و مسايل دنيوي صرف تشکيل مي دهد با مکتبي که سرچشمه در وحي و آموزه هاي الاهي دارد متفاوت است.
در جايي که تمام آموخته ها را خداوند براي بشر انشاء نمايد تا اينکه خود بشر با نقصانهاي متفاوت اموري قرادادي براي خود قرار دهد ارزشها متفاوت بوده و راه رسيدن به آنها نيز دو راه است. براي نمونه عرض مي کنم،
در مکتبي که بنيان آن بر قدرت طلبي قرار داده اند (مؤسس آن فردريش نيچه 1844-1900) و به آن مکتب اخلاقي قدرت گرا نام داده اند خوب وبد چنين تعريف مي شود که : نيک چيست؟ آنچه که حس قدرت را تشديد مي کند، اراده به قدرت وخود قدرت را در انسان، بد چيست؟ آنچه که ناتواني مي آورد. و نتيجه اين مکتب ظهورافرادي است که به هر قيمتي دست به قدرت طلبي زده و براي رسيدن به قدرت و غلبه بر مردم دست به هر جنايتي مي زنند، افرادي همچون هيتلر و پيدايش جنگ هاي جهاني است. لذا با مطالعه در احوالات اين مکتب که بر آموزه هاي فردي يک نفر (نيچه) استوار است پي به نقصان هاي بسياري مي بريم که نتيجه آن دوري بودن از آموزه هاي الاهي است، چرا که خداوند به عنوان خالق انسان ازتمام زواياي خَلقي و خُلقي او آگاه بوده و زير وبم آنها را مي داند. لذا برانمه اي منسجم و بدون کمبود براي او در نظر مي گيرد.
در ديگر مکاتب مادي و انساني که مبناي وحياني ندارند نيز به همين صورت است چرا که هرکدام از اين مکاتب به يک يا چند بُعد از ابعاد وجودي انسان پرداخته و مکتبي را پايه گذاري نموده اند و تنها مکاتب الاهي است که برنامه اي متناسب با تمام ابعاد بشري از سوي خالق هستي براي انسانها به هديه آورده اند که اين مکاتب در طول دوران زندگي بشر توسط انبياء متناسب با دوران آنه نازل شده است.
لذا از يک جهت جواب سوال شما اين است که نه، انسان براي اخلاقي شدن احتياجي به خداوند ندارد، ومي تواند براي اخلاقي شدن بدون در نظر داشتن خداوند قدم بردارد. اما نتيجه اين اخلاقي بودن چيست؟ بسته به پيروي از مکاتب اخلاقي نتيجه متفاوت بوده و سرانجام کار به آن مکتب بستگي دارد.
ولي اگر منظور شما از اخلاقي بودن اين است که انسان به مرحله اي از رشد و کمال برسد که بتواند خوب وبد را همانگونه که خوب وبد هستند تشخيص دهد و رفتاري متناسب با آنها داشته باشد، جواب بله است. يعني بايد خداوند را مدنظر داشته باشد و با معيار رضايت و خشنودي خدا يا غضب و خشم خداوند قدم نهاده و در مکتب واقعي و الاهي گام نهد.
در بعضي از مکاتب اخلاقي پايه و اساس آن را خداوند قرار مي دهند مانند مکتب اخلاقي اسلام که پايه و منشاءآن را وحي و دستورات الاهي به خود اختصاص داده و توسط پيامبر(ص) و ائمه اطهار (ع) براي ما تفسير و تبيين شده است. لذا در اين مکتب خداوند به عنوان محور اصلي و بيان کننده صفات و خوب وبد مطرح مي باشد. در نتيجه نمي توان در اين مکاتب خدا را حذف نمود .
اما در مکاتبي همچون قدرت گرايي، لذت گرايي، سودگرايي، تطورگرايي و ... که مبناي آنها مسائل غير الاهي است چرا حذف ويا وجود خداوند هيچ اثري در اخلاقي بودن يا نبودن ندارد، چون ابتداي اين مکاتب وبنيه آنها به مسائلي خاص و غير الاهي برمي گردد و لذا فرامين خداوند در آنها هيچ جايگاهي ندارد.