عتیقه فروشى به روستایى رفت ، در خانه یكى از روستائیان ، تغار بسیار زیبایى را دید كه گربه اى در داخل آن نشسته و مشغول آشامیدن آب بود. عتیقه فروش در همان نگاه اول ، ارزش بسیار زیاد تغار را دریافت و تصمیم گرفت بهر قیمتى شده آن را از چنگ مرد روستایى بیرون آورد، نیرنگ عجیبى به كار برد و آن این بود: به مرد روستایى رو كرد و گفت : عموجان ! این گربه را مى فروشى ؟ روستایى جواب داد: بله و بعد قیمت آن را تعیین كرد، و گربه را به عتیقه فروش داد و پول آن را گرفت و گفت : خیرش را ببینى !. عتیقه فروش بى آنكه به تغار زیبا بنگرد، گربه را گرفت و از خانه خارج شد، هنگام خروج ، به مرد روستایى گفت : عموجان این گربه ممكن است در راه تلف شود، اگر ممكن است براى این تغار هم قیمتى تعیین كن تا آن را بخرم و با آن این حیوان زبان بسته آب بدهم . مرد روستایى كه به زرنگى عتیقه فروش پى برده بود، با زیركى خنده اى كرد و گفت : نه عموجان ، من این تغار را نمى فروشم ، اگر بفروشم از نان خوردن مى افتم ، چون تا اینجا دوازده گربه را بوسیله این تغار فروخته ام !!
آرى باید مسلمان ، هشیار باشد و در برابر رندان كهنه كار، كلاه به سرش نرود.
داستانهاى صاحبدلان محمد محمدى اشتهارد