بازخوانی سبک زندگی امیرالمؤمنین علی (ع) با سوالاتی که دغدغه امروز خیلی هاست.
با زیردستش چه برخوردی داشت؟
امیرالمؤمنین(ع) در ارتباطات اجتماعی خود هرگز انسان ها را به سیاه و سفید و خوب و بد تقسیم نمی کرد. در نگاه ایشان انسان یک موجود مرکب است که هم جسم دارد، هم روح و روح او دربردارنده عقل، عاطفه، اراده، گفتار و کردار است. امیرالمؤمنین(ع) معتقد بود در قضاوت درباره مردم، به تناسب ابعاد وجودی شان باید قضاوت کرد. امام می دانست یکی ممکن است در حوزه عقلانیت 20 بگیرد اما در حوزه عاطفه، تا پای تجدیدی برود. نمی گفت اگر عقلش 20 است، احساسش هم باید 20 باشد. کمیل در این زمینه مثال خوبی است. اگر بپرسیم به عقیده شما نظر امیرالمؤمنین (ع) درباره کمیل چه بوده، لابد می گویید امام او را از همه نظر تایید می کرد. اگر این طور فکر کنید، نامه 60 نهج البلاغه (برخی نسخه ها 61) را خطاب به کمیل بخوانید. کمیل فرماندار شهر هیت بود و آنقدر ضعیف عمل کرد که امام در نامه ای به شدت عملکرد او انتقاد کرد. حالا تکلیف کمیل چه می شود؟ اگر در جامعه مطلق گرای امروزی ما بود، به عبارتی کار او تمام بود. ما عادت داریم اگر کسی در یک حوزه حرف اشتباهی زد یا بد عمل کرد، او را به کلی از هستی ساقط کنیم اما امام، توانایی ها و استعدادهای کمیل را هم دیده بود. می دانست اگر او در حوزه سیاست ضعیف است، در عوض در حوزه عرفان بسیار با قابلیت است.
آیا تاریخ موردی از رانت خواری و قانون گریزی از بستگانش را ثبت کرده است؟
آقازاده ها حالا دیگر شناخته شده ترین مفسدان سیاسی و اقتصادی هستند؛ کسانی که به واسطه نسبت با یکی از بزرگان و مسئولان رد پایشان را در رانت خواری ها و سوء استفاده های بزرگ مالی دیده می شود. جالب تر این که همان افراد صاحب نفوذ و منصب هم گاهی به روی خودشان نمی آورند و ماجرا را بدتر و دردناک تر می کنند. امیرالمؤمنین(ع) یک انسان قانونگرا بود و به عنوان یک شهروند خود را ملزم به رعایت تمام قوانین جامعه می دانست و اجازه تخطی نه به خود و خانواده اش و نه به هیچکس دیگر نمی داد. مصادیق فراوانی وجود دارد که نشان می دهد ایشان در اجرای قانون، میان خانواده خود و مردم تفاوتی قائل نبودند. به عنوان مثال، وقتی خبر رسید که ام کلثوم (س)-دختر امیرالمومنین(ع)-زیورآلاتی را از بیت المال به امانت برده، امام ناراحت شد و فرمود: «به خدا سوگند اگر دختر من بدون اجازه خزانه دار بیت المال آنها را برده بود، مانند یک سارق دستش را قطع می کردم».
نویسنده: مهدیه شریفی