گروهي از مردم كوفه به امام حسن عليهالسلام طعنه زدند كه قادر نيست كلام خود را بيان نمايد. اين سخن به گوش اميرالمؤمنين عليهالسلام رسيد. امام حسن عليهالسلام را خواست و فرمود: «اي پسر پيامبر! مردم كوفه در مورد تو سخني ميگويند كه آن را زشت ميشمارم، خود را به مردم بنمايان».
امام حسن عليهالسلام گفت: «من هنگامي كه چشمانم به شما ميافتد در برابر عظمت شما قادر به سخن گفتن براي مردم نيستم».
آن حضرت فرمود: «من به كناري ميروم».
ندا داده شد و مردم جمع شدند، امام بالاي منبر رفته و خطبهاي بسيار كوتاه و بليغ خواندند: كه مردم را به گريه انداخت. آنگاه فرمودند:
«اي مردم! در سخن پروردگارتان بينديشيد كه فرمود: خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برگزيد، كه بعضي از آنها فرزندان يكديگرند، و خدا شنوا و دانا است.
پس ما فرزندان آدم، و از تيره نوح، و از برگزيدگان ابراهيم، و سلاله اسماعيل و خاندان محمديم صلياللهعليهوآلهوسلم.
ما در ميان شما مانند آسمان بر افراشته، زمين گسترده، خورشيد درخشان و درخت زيتوني هستيم كه به شرق و غرب متمايل نبوده و زيتونش بركت داده شده است.
پيامبر ريشه آن و علي ساقه آن و سوگند به خدا كه ما ميوه آن هستيم. هر كه به شاخهاي از شاخههاي آن چنگ زند نجات يافته، و هر كه از آن تخلف ورزد در آتش سقوط ميكند».
آنگاه حضرت علي عليهالسلام از انتهاي جمعيت برخاسته و به سوي امام حسن عليهالسلام رفته و برفراز منبر در كنار امام حسن عليهالسلام قرار گرفتند.
بين چشمهاي ايشان را بوسيده، و فرمودند: «اي پسر پيامبر! حجتت را بر مردم ثابت كردي و اطاعتت را واجب ساختي؛ پس واي بر كسي كه تو را مخالفت نمايد».1
پی نوشت :
1- صحيفة الامام الحسن، ص 131 (با كمى تغيير)