قسمتي از سخنان شيخ محمد حسين كاشف الغطاء در مقدمه كتاب «حياةُ الامام الحسن عليهالسلام»:
همه مصلحت و مصلحت همه، در همان كاري بود كه امام حسن عليهالسلام كردند، اين را نه از راه تعبد ميگوييم و نه از اين باب كه چون قضيه اينگونه واقع شده است، در برابر آن تسليم شويم و كار به خير و شرش نداشته باشيم و نه از اين باب كه ما به «عصمت» عقيده داريم و ميگوييم عمل «معصوم» به هر حال مطابق حكمت بوده است، نه هرگز، بلكه اگر ما در واقعه صلح تدبير كنيم و آن را از همه لحاظ و جوانبش بسنجيم و نتايج و مقدمات آن را در نظر گيريم به قطع و يقين براي ما روشن ميشود كه تنها راه همان بود كه امام حسن عليهالسلام پيمودند. آري حزم و تصميم همان بود و پيروزي بر دشمن همان، هم از نظر فنون جنگي و هم سياست زماني، كردار امام حسن عليهالسلام، كردارِ فرماندهي بود با تجربه، دانا و سرداري بصير او با سِلم با دشمن جنگيد و با صلح بر او غلبه كرد. آتش بني اميه را فرو نشاند و رسواييهاي آنان را بر ملا كرد و ننگ بودن آنان را براي تاريخ اسلام ثابت نمود.
سيد عبدالحسين شرف الدين در مقدمه بسيار عميقي بر كتاب «صلحُ الحسن» نوشته است:
روش صلح را امام حسن عليهالسلام از «صلح حُدَيبِيّه» اقتباس كرده بودند، يعني از سياست پيامبر صلياللهعليهوآله و روش پيامبر صلياللهعليهوآله بهترين سرمشق است. در همان صلح حديبيه، برخي از خواص اصحاب بر پيامبر صلياللهعليهوآله اعتراض كردند چنانكه برخي از دوستان امام حسن عليهالسلام نيز در مورد «صلح ساباط» به ايشان اعتراض كردند، اما تصميم مصلحانه امام سستي نگرفت و سينه ايشان رنج اعتراض را تحمل كرد، چنانكه رنج صلح را.
براي امام حسن عليهالسلام بوسيله اين صلح، امكان اين امر دست داد كه شخصيت خود را در كمين معاويه قرار دهند و از سويي كه معاويه از آن غفلت دارد بر او بتازند و بنيادش را متزلزل سازند و پيروزي بني اميه را با نيروي خود بنياميه ريشه كن كنند. اما براي امام از همه مهمتر اين بود كه پرده از چهره اين طاغيان بردارند و آنان را آنطور كه بودند بشناسانند تا ميان آنان و عملي كردن كيديهايي را كه براي دين جدشان طرحريزي كرده بودند، حايل شوند و اين كار شد و پرده برداشته شد و بني اميه به پرتگاه سقوط كشانيده شدند و للهِ الحَمد.
با همين زمينهسازي بود كه برادرشان سيد الشهداء توانستند قيام خود را كه به وسيله آن خداوند راه قرآن را نشان داد، عَلَم كنند و درس عبرتي باشند براي خردمندان هر روزگار؛ امام حسن عليهالسلام و امام حسين عليهالسلام هر دو دو رويه يك رسالت بودند.
امام حسن عليهالسلام از دادن جان خود دريغ نداشتند و امام حسين عليهالسلام در راه خدا، جانبازتر از امام حسن عليهالسلام نبودند فقط امام حسن عليهالسلام جان خود را در ضمن يك جهاد خاموش فدا كردند و چون وقت شكستن سكوت رسيد، شهادت كربلا واقع شد، شهادتي كه پيش از اينكه حسيني باشد حسني بود و در نظر خردمندان عميق، واقعيت فداكاري در روز «ساباط» از روز «عاشورا» ريشهدارتر بود.
پيروزي نهايي امام حسن عليهالسلام در اين بود كه حقيقت را با صبر و حكمتِ خويش بدرستي روشن كردند و در پرتوهمين روشن شدن حقيقت بود كه امام حسين عليهالسلام بدان پيروزي نمايان و ابدي دست يافتند. امام حسن و امام حسين عليهالسلام گويي بر سر يك برنامه تصميم گرفته بودند و آن هم روشن كردن باطن حكومت اموي و غير اسلامي بودن آن و بيدار كردن مردم از غفلت و ذلّت بود و در اين راه هر يك نقشي را ايفا نمودند. نقش امام حسن عليهالسلام نقش حكيمي با تحمل و نقش امام حسين عليهالسلام نقش انقلابي بزرگوار و با اين دو نقش يك اقدام كامل در راه هدفي واحد به سامان رسيد.
با اين اقدامات حقيقت سخن پيامبر صلياللهعليهوآله بر مردم آشكار گشت و مردم ديدند كه بني اميه بوزينگاني هستند كه بر منبر پيامبر ميجهند. نيشهاي غول آسا دارند و با چنگالهايي مانند چنگالهايي گرگ و روحيهايي چون روحيه گزنده عقرب به جان امت اسلام افتادهاند و به بركت امام حسن عليهالسلام و امام حسين عليهالسلام و حكمت و تدبير ايشان بود كه امور پنهاني بني اميه و دشمني آنان با اسلام و انسانيت شناخته شد.