بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم *
ما پیش خودمان فکر می کردیم که اینها چون پشت سرش گفته اند ناراحت شده است و می گفتیم: حاج آقا ناراحت نباش.
می گفت:از این ناراحت هستم که من خودم چیزی نیستم.من خودم آدمی بی ارزش هستم.این آدمهای به این خوبی چرا برای یک آدم بی ارزش گناه می کنند.انسان دلش می سوزد که اینها گناه می کنند.
به دروغ گفتن به هر صورتی حساسیت زیادی داشتند؛مثلا روزی بعد از نماز جماعت در ستاد سپاه مهاباد، برادران، دعای الهی عظم البلاء را می خواندند.
بعد از پایان دعا به صورت تقریبا غیر منتظره ای بلند شدند و رو به برادران کردند و گفتند: آیا واقعا رسیده ایم به اینکه دچار بلا شده ایم؟ آیا واقعا امیدمان از همه جا قطع شده و فقط از خداوند کمک می خواهیم؟برادران مواظبت کنید که دروغ نگوییم، پناه بر خدا.
ــــــــــــــــــــــــــــ
خاطره ای از شهید محمد بروجردی/ حماسه سازان عصر امام خمینی(ره)، ص119-120