دختر برای حل مسئله استاد رفت پای تخته....
لبه چادرش روی زمین کشیده میشد... پسر یه چشمک به دختر پشت سری انداخت و روشو برگردوند و با نیشخندی گفت: بچه ها به شریفی بسپاریم لازم نیست امروز کلاس رو جارو بزنه (خنده کلاس)...
دختر خیلی جدی و آروم برگشت و رو به پسر گفت: *پس کی میخواد تو رو جمع کنه؟!*