توچه میدانی تگرگ و برگ را ؟
غرق خون خویش، رقص مرگ را؟
تو چه میدانی که رمل و ماسه چیست؟
بین ابروها رد قناسه چیست؟
تو چه میدانی سقوط “پاوه” را
“عاصمی” را “باکری” را “کاوه” را
هیچ میدانی بسیجی سر جداست؟
هیچ میدانی “دو عیجی” در کجاست؟
این صدای بوستانی پرپر است
این زبان سرخ نسلی بی سر است
با همانهایم که در دین غش زدند
ریشه اسلام را آتش زدند
پای خندقها احد را ساختند
خون فروشی کرده خود را ساختند