در عملیات كربلای 2 كه در محور پیرانشهر به حاج عمران و در فصل زمستان در عمق خاك عراق انجام گرفت، علاوه بر برف زیاد، گل ولای عجیبی منطقه را پوشانده بود؛ به حدی كه راه رفتن را مشكل كرده بود. مجاهدان عراقی لشكر بدر در میان این مواضع به نگهبانی می پرداختند. برادر اسماعیل دقایقی از نیمه های شب كه همه در خواب بودند، آهسته وارد سنگرها می شد و گل و لای پوتینها را پاك می كرد و آنها را واكس می زد. بعدها وقتی مجاهدان عراقی كنجكاو شدند، فهمیدند كه شخص ناشناس، شهید گران قدر اسماعیل دقایقی فرمانده لشكر آنهاست.
- یكی از دوستان همین شهید می گوید: در یك عملیات نفوذی به خاك عراق كه در فصل سرما و برف در غرب انجام شد، پس از دو روز پیاده روی، به دلیل اطلاع پیدا كردن دشمن، از ادامه عملیات جلوگیری و قرار شد همه باز گردند. ما حدود 200 نفر بودیم و بسیار خسته. بعضی حتی قادر نبودند حركت كنند و سلاح انفرادی خویش را حمل نمایند. ناگهان متوجه شدیم شهید دقایقی با یكی از معاونان خود - پس از ده ساعت پیاده روی - به ما ملحق شد. او علی رغم خستگی زیاد، اسلحه كسانی را كه خسته بودند، می گرفت و روی دوش خود می انداخت و به بچه ها دلداری می داد كه شما اجر خود را برده اید و خداوند پاداش شما را می دهد. 1
- یكی از مجاهدان عراقی می گوید: در یك زمستان سرد، مدتی در چادر مستقر بودیم و شهید دقایقی - فرمانده لشكر بدر - با ما بود. شبی یكی از مجاهدان سرما خورده بود و پتو كم بود. او داشت از سرما به خود می لرزید. شهید دقایقی پتوی خود را آورد و روی او كشید و گفت: اینها ودیعه های امام در دست من هستند و من باید از آنها نگهداری كنم.
به این جهت، بین مجاهدان عراقی لشكر بدر مرسوم است كه هر كدام سه عكس در منزل خود دارند: عكس امام رحمه الله، عكس شهید صدر و عكس شهید دقایقی. 2
- زمستان سال 64 درتهران زندگی می كردیم. اسماعیل دقایقی برای گرفتن برنج كوپنی می بایست مسیری را طی كند كه جز ماشینهای دارای مجوز نمی توانستند از آن محدوده عبور كنند. او از ناحیه پا هم ناراحتی داشت و حمل یك كیسه برنج با آن مسافت تقریباً یك كیلومتری برایش زجرآور بود. از او خواستم با خودروی سپاه برود كه نپذیرفت. گفتم: حال شما خوب نیست و پاهایت درد دارد!
گفت: اگر خواستی، همین طور پیاده می روم و گرنه نمی روم.
او كیسه 25 كیلویی برنج را روی دوشش نهاد و یك نایلون هم پر از چیزهای دیگر در دستش گرفت و به سختی به خانه آورد؛ اما حاضر نشد برای چند دقیقه از ماشین سپاه استفاده كند.3
- یك روز صبح كنار سردار اسماعیل دقایقی نشسته و مشغول گفتگو بودیم كه مدیر داخلی پادگان آمد و گفت: مجاری آب و فاضلاب دستشوییها بسته شده و باید كسی بازش كند.
سردار گفت: خوب، باشد. ترتیب كار را می دهم.
صبح روز بعد دیدیم سرویس آب و فاضلاب اصلاح شده است. در پی آن مدیر داخلی آمد و به سردار گفت: گره كار گشوده شده و دیگر نیازی به آوردن كسی نداریم.
ایشان گفت: بارك الله!
یكی از بچه ها گفت: خودم دیدم كه نیمه های شب آقا اسماعیل لباس بادگیر پوشید - كه بدنش نجس نشود - و به نظافت و رفع گرفتگی سرویس دستشویی پرداخت 4
1) ر. ك: قافله نور، ش 66.
2) همان.
3) راوی: همسر شهید اسماعیل دقایقی، ر. ك: بدرقه ماه، ص 96.
4) راوی: احسان مداوی، ر. ك: بدرقه ماه، ص 88.