1. مؤذنی اذان میگفت و مردم به تعجیل و شتاب ، روی به مسجد مینهادند و برای صف نماز جماعت از هم سبقت میگرفتند. ظریفی حاضر بود گفت: واللّه اگر مؤذن به جای حَیّ عَلی الصلاة، حَیّ علی الزكات میگفت، مردم در فرار از مسجد بر همدیگر سبقت میگرفتند!
2. یكی از خلفای عباسی كه بسیار ظالم و ستمگر بود به یكی از ندیمان خویش گفت: برای من لقبی پیدا كن كه پسوند آن اسم اللّه باشد، مثل اَلْمُعتَصم بِاللّه، آن ندیم پس از لحظهای گفت: هیچ لقبی برای تو مناسبتر از «نعوذُ باللّه» نیست!
3. شخصی شنید كه در شب قدر هزار مرتبه سوره إِنّا أنزلناهُ، باید خواند آن شب هزار مرتبه سوره مباركه را خواند. متأسفانه إِنّا أنزلنا فی لیلة القدر… میخواند صبح آن روز او را دیدند كه تسبیح در دست دارد و میگوید هُ هُ هُ هُ … به او گفتند چرا چنین میگویی؟ گفت: دیشب هُ إنّا أنزلناه را نگفتهام، اكنون دارم جبران میكنم.
4. فردی در اجتماعی گفت: من فتنه را دوست دارم و حقّّ را دشمن میدارم و آنكه را ندیدهام شهادت میدهم. عدهای گفتند: قتل او واجب است، او را بكشید! در آن میان حكیمی بود كه فرمود: چرا چنین حكم میكنید؟!
گفته او مورد تأیید و قبول همگان میباشد، چون گفت فتنه را دوست دارم یعنی مال و اولاد را دوست دارم چنانكه پروردگار فرموده است: إنّما أمْوالكُم و أولادُكم فتنة اما گفت كه حق را دشمن میدارم یعنی مرگ حق است و من مرگ را نمیخواهم و امّا گفت كه آنی را كه نمیبینم شهادت میدهم. یعنی شهادت بخدای یكتای بی نیاز كه ندیدهام، میدهم.
5 - روزی فردی داخل مجلس امیری گردید، و در حضور امیر یك طبق شیرینی بود.امیر به خدمتكارش گفت:یك عدد شیرینی به او بدهید.آن فرد چون شیرینی را خورد گفت:ای امیر، پروردگار متعال در سوره یس فرمود:فارسلنا الیهم اثنین امیر دستور داد یك عدد دیگر به او دادند.چون خورد گفت:ای امیر خدا میفرماید :«فعزّزنا بثالث» امیر گفت: یكی دیگر به او بدهند.چون خورد گفت:ای امیر خدا میفرماید:«فخذا اربعة منّ الطّیر».امیر گفت یكی دیگر به او دادند.
چون خورد گفت:ای امیر خدا میفرماید:«فخذوا اربعة منّ الطّیر»،امیر گفت: یكی دیگر به او دادند.گفت خدا میفرماید:«خمسة سادسهم كلبهم».یكی دیگر به او دادند.گفت: خدا میفرماید:«انّا خلقنا السّموات و الارض فی ستّة ایّام».یكی دیگر به او دادند گفت:خدا میفرماید:«سبع سموات طباقاً» یكی دیگر به او دادند.
گفت: خدا میفرماید:«ثمانیة ازواج».یكی دیگر به او دادند.
گفت: خدا میفرماید :«تسعة رهطٍ».یكی دیگر به او دادند.
گفت: خدا میفرماید:«تلك عشرة كاملة».باز یكی به او دادند
گفت: خدا می فرماید:«احد عشر كوكباً».باز یكی دیگر به او دادند
گفت: خدا می فرماید:«انّ عدّة الشّهور عندالله اثنی عشر شهراً» یكی میز به او دادند
گفت: خدا می فرماید:«ان یكن منكم عشرون صابرون»،هست عدد دیگر نیز به او دادند.
گفت:خدا بعد از آن میفرماید:«یغلبرا مأتین».پس امیر دستور داد شیرینی را با طبقش پیش او گذاشتند.
گفت:ای امیر اگر چنین دستور نمیدادی هر آینه آن آیه شریفه را میخواندم كه خدا میفرماید:«فارسلنا الی مأة الف او یزیدون»
امیر گفت:مرحبا به هوش و ذكاوت تو، چه بسیار خوشدل شدم از كلمات تو كه از قرآن كریم بیان داشتید.
* از مجله قرآني بشارت