معاويه از بزرگ ترين دشمنان امام علي(ع) است و پيوسته در كنار پدرش) ابوسفيان) با مسلمانان جنگيده و سرانجام در «فتح مكّه» كه سال هشتم هجرت بود، به ناچار «اسلام» را پذيرفت، ولي در باطن «كفر» خود را حفظ نمود. (25(
مخالفتهاي آشكار و پنهان معاويه و عمّال وي و طغيانهاي بيحدّ و حساب آنان در برابر امام علي(ع) به گونهاي است كه خاص و عام به آن اعتراف ميكند و كسي نيست كه اين واقعيت را انكار نمايد. دشمني معاويه نسبت به امام علي(ع) از حدّ فزون است، تا آنجا كه دشمنيهاي او نسبت به امام علي(ع) و يارانش در مقايسه با عداوتها و ظلمهاي پدرش ابوسفيان نسبت به پيامبر اكرم(ص) و مسلمانان بيشتر بوده است.
مگر «معاويه» و دار و دستهاش هشتاد سال بر ضدّ امام علي(ع) قيام نكردند؟ مگر آنان در منابر رسمي و نماز جمعهها بر سبّ و ناسزاگويي مولا علي(ع( بسيج نشدند؟
مگر سرمايهها و درهم و دنانير «بني اميه» براي نابود كردن فضايل و مناقب اميرالمؤمنين(ع) به كار گرفته نشد؟
مگر معاويه نبود كه در مقابل امام علي(ع) صف آرايي كرده و جنگيد و سرانجام، مسلمانان را نيز فريب داد و با حيله و نيرنگ به مسند خلافت نشست و مردم را از حكومت صالحان محروم گردانيد؟
سخن كوتاه اينكه: با تمام تلاشهاي پليد، بسيج دولتي و مزدور كردن مبلّغان خودفروش و ... سرانجام نتوانستند بر مراد خويش نائل آيند، بلكه گاه و بي گاه خود نيز مجبور ميشدند لب به اعتراف گشوده و فضايل مولي الموحّدين علي(ع) را بازگو كنند؛ زيرا حقيقت سرانجام پيروز است.
با مراجعه و مطالعه در منابع اصيل شيعه و سني، درمييابيم كه حتي دشمنان درجه يك آن امام همام در مواضع متعدد در مورد عظمت شخصيت، كمال و فضايل آن حضرت سخنها گفتهاند؛ از معاويه اعترافات مهم و قابل توجهي در مورد عظمت شخصيت و فضايل مولي الموحدين علي(ع) نقل شده است.
در اينجا به اختصار و از باب نمونه به ذكر برخي از اعترافات معاويه، طرفداران، عمّال و كارگزاران وي و برخي ديگر از مخالفان آن حضرت ميپردازيم.
معاويه در نامهاي به امام علي(ع) نوشت: «به جانم سوگند كه من منكر فضايل اسلامي و خويشاوندي تو با رسول خدا(ص) نيستم.»
همچنين معاويه به ابوهريره گفت: «گمان نميكنم كه من براي زمامداري، از علي شايستهتر باشم.» (26(
روزي معاويه به وزير و مشاورش (عمرو بن عاص) گفت: «به خدا سوگند من حتماً ميدانم كه اگر علي(ع) را بكشم، مستحق آتش دوزخ خواهم شد و چنانچه او مرا در اين جنگ (صفين) بكشد، باز هم من در آتش خواهم بود! "عمرو بن عاص" پرسيد: پس چرا با علي ميجنگي؟ معاويه گفت: «پادشاهي ناز است!!» (27(
روزي محصن ضَبي بر معاويه وارد شد، معاويه از او پرسيد: از كجا ميآيي؟ او (براي چاپلوسي) گفت: از نزد بخيلترين مردم، علي بن ابي طالب! معاويه بانگ برآورد و گفت: «واي بر تو، چگونه علي را بخيلترين مردم مينامي در حالي كه اگر يك خانه پر از طلا و يك خانه پر از نقره داشت، طلاها را پيشتر از نقرهها به بينوايان ميداد و به طلا و نقره ميگفت: اي طلاي زرد و اي نقره سفيد! (برويد) و غير علي را فريب دهيد. آيا متعرض من ميشوي يا مرا تشويق ميكني و ميفريبي؟ هرگز، فريب تو را نميخورم، به تحقيق كه تو را سه طلاقه كردم كه ديگر رجوعي در آن نيست.» (28(
ابن ابي الحديد معتزلي، شارح نهج البلاغه مينويسد: «هنگامي كه جاسوسان معاويه اعزام مالك اشتر را به مصر به او گزارش دادند و او مأمور مالياتي «قلزم» را – با وعده معافيت از پرداخت مالياتهاي موجود و مالياتهايي كه بعداً جمعآوري ميكند – وادار نمود تا مالك اشتر را قبل از رسيدن به مركز استانداري مصر بكشد و او هم با تظاهر به دوستي علي(ع) مالك را با عسل مسموم مورد پذيرايي قرار داد و او را شهيد كرد و عهد نامهاش را – كه در حقيقت اساسنامه حكومت اسلامي بود و از ناحيه امير مؤمنان(ع) تنظيم شده بود تا در اختيار وي براي اجراي عملي آن در مصر قرار گيرد – عيناً براي معاويه فرستاد. معاويه وقتي كه اين اساسنامه را مطالعه و بررسي كرد، آن را سرشار از علم و برخوردار از عاليترين فرازهاي قانوني و نقش سرنوشتساز كشورداري يافت؛ بهت زده شد و حالت تعجّب و حرص بر پيگيري و نگهداري آن نوشته از وي نمايان گرديد.
وليد بن عقبه كه در مجلس حاضر بود، پيشنهاد سوزاندن اساسنامه و ديگر نامههاي ارسالي از مالك و علي(ع) را مطرح كرد. معاويه گفت: بس است، تند مرو كه رأي قابل قبولي نداري. وليد گفت: آيا رأي صحيح اين است كه اعلام شود چنين اثري به دست آمده، تا مردم بدانند احاديث و نوشتههاي ابوتراب، علي(ع) نزد تو است و تو از آن بهرهبرداري علمي و حكومتي ميكني؟
معاويه گفت: «واي بر تو، آيا دستور ميدهي يك اثر علمي همانند اين اسناد را به آتش كشم؟ به خدا سوگند علمي جامعتر و حكيمانهتر از اين آثار و نوشتهها به گوشم نرسيده است.»
وليد گفت: اگر اين چنين از مقام علمي و قضايي علي(ع) به شگفت آمدهاي، پس از چه رو به جنگ و كشتار با وي برخاستهاي؟ معاويه بعد از قدري بگو مگو و سكوت دربارة زمامداران قبل از اميرالمؤمنين علي(ع) گفت: «بگذاريد من در عهدنامه مالك اشتر تأمّل و بررسي نمايم؛ زيرا من نه علمي را خوانده و با آن برخورد كردهام كه جامع و حكيمانهتر از آن باشد و نه اثري را ديدهام كه از حيث اشاره به آداب قضايا، احكام و سياست اين چنين پرمايه و پرمحتوا باشد.» (29(
مرحوم شيخ عباس قمي در منتهي الآمال مينويسد: معاوية بن ابي سفيان گفت: «به خدا قسم راه فصاحت و بلاغت را بر قريش كسي غير از علي(ع) نگشوده و قانون سخن را كسي غير از او تعليم نكرده است.» (30(
جرير از مغيره نقل ميكند: «زماني كه علي(ع) به شهادت رسيد، معاويه خواب بود، او را بيدار كردند و خبر شهادت آن حضرت را به او رساندند. معاويه برخاست، نشست و سپس شروع به گريه كرد و گفت: «انا لله و انا اليه راجعون» زن او، فاخته هم از خواب بيدار شد و گفت: تو ديروز بر علي(ع) طعن ميزدي و در حق وي ناسزا ميگفتي و امروز براي او گريه ميكني؟
معاويه گفت: واي بر تو! من گريه ميكنم بر كسي كه مردم از علم، حلم و بردبارياش محروم شدند. واي بر تو اي فاخته، آنچه از علم، فضل و سوابق او از بين رفت تو نميداني.» (