مؤمن به خاطر پشتوانه غني ايمان خود از مرگ هراسي ندارد و مرگ بازيچه ايمان وعشق او به پروردگار خويش است و مرگ را به منزله پلي براي گذر از سرايي به سراي ديگر ميداند. همين موضوع بود كه سبب شد تا ياران امام حسين عليه السلام در شب عاشورا، آن گاه كه دانستند فردا در ركاب امام برحق خود به شهادت ميرسند به شور و شعفي وصف ناپذير دست يابند. در شب عاشورا زمزمه عاشقان از خيمهها شنيده ميشد. هر يك گوشهاي خلوت را يافته بودند و به راز و نياز با معبود خويش مشغول بودند، چرا كه فردا پيك شهادت سراغ يك يك آنها را ميگرفت. دستهاي نماز ميخواندند. دسته ديگري قرآن ميخواندند. عدهاي ميگريستند و گروهي ديگر غسل شهادت مينمودند. امام حسين عليه السلام نيز در خيمه خود مشغول نماز بود.
در آن دل شب، از دستهاي كه به نوبت براي غسل شهادت آماده ميشدند صداي خنده شنيده ميشد. «بُرير» با «عبدالرحمن انصاري» در كنار خيمه ايستاده بودند. برير كارهايي ميكرد كه سبب خنده ديگران ميشد. عبدالرحمن از او پرسيد: «اي برير! آيا مزاح ميكني و ميخندي؟ اكنون كه وقت مزاح و شوخي نيست!» برير با خنده پاسخ داد: «تمام خويشاوندانم ميدانند كه من اهل مزاح و خنده نيستم و حتي در جواني نيز چنين نميكردم، چه رسد به حال كه پير شدهام. اما بدان كه اين شوخي و خندهاي كه از من ميبيني به خاطر مژده بهشتي است كه در پيش روي داريم. به خدا بين ما و بهشت فاصلهاي نيست جز اينكه از سوي دشمن حملهاي شود و ما جان خويش را در پي ياري فرزند رسول خداصلي الله عليه وآله، حسين عليه السلام فدا كنيم و من چقدر منتظر اين لحظه هستم.
بحارالانوار، ج 103، ص 84.