رابطه ايمان با عمل
رابطة ايمان و عمل چنين است كه ايمان مقتضي عمل است، نه عين عمل خارجي، بلكه ريشه و جهت دهنده به آن است و صلاح و شايستگي و حسن فاعلي فعل، بستگي به ايمان دارد. اگر عملي از ايمان به خدا سرچشمه نگيرد، در سعادت حقيقي انسان تأثير نخواهد داشت، گرچه كرداري نيكو باشد و منافع بسياري در دنيا براي خودش يا ديگران بر آن مترتب شود: «وُ الَّذِينُ كَفَرْوا اَعًمُالَهْمً كَسُرُابٍ بِقِيعُهٍ يَحْسَبُهُ الظَّمًئَان مُاءً حُتَّي اِذَا جُاءَهْ لَمً يُجِدًهْ شَيًئاً وُ وُجُدُ اللهَ عِنْدُهْ فَوُفَّاهْ حِسابَهْ؛ كساني كه كفر ورزيدند، اعمالشان مانند سرابي در بياباني است كه تشنه، آن را آب ميپندارد تا نزد آن آمد وآن را چيزي نيافت و خدا را نزد آن يافت، پس حسابش را پرداخت». «مُثَلُ الَّذِينُ كَفَرْوا بِرُبُّهِمً اَعًمُالَهْمً كَرُمُادٍ اشْتَدُّتْ بِهِ الرُّيحْ فِي يُوًمٍ عاصِف لاَ يُقْدِرْون مِمُّا كُسِبْوا عُلَي شَيًءٍ؛ حكايت اعمال كساني كه به پروردگارشان كفر ورزيدند، حكايت خاكستري است كه در روزي طوفاني، باد آن را پراكنده سازد. از آنچه فراهم كردهاند،قدرت برهيچ يك ندارند». «وُ قَدِمًنَا اِلَي مُا عَمِلُوا مِنً عَمَلٍ فَجُعُلْنَاهْ هُبُاءاً مُنْثُوراً؛ و آمديم به سوي هر عملي كه انجام داده اند و آن را غباري پراكنده ساختيم». پس اولين قدمي كه انسان در سير تكاملي به سوي كمال نهايي، يعني قرب خداي متعال بر ميدارد، ايمان است. اين قدم، ريشه قدمهاي بعدي و روح همه مراحل استكمال است. قدم دوم در سير تكامل انسان، فعاليتي است كه دل بعد از ايمان به خدا، بدون دخالت اعضا وجوارح انجام ميدهد : يعني توجه به خدا كه از انسان، به ذكر وياد پروردگار تعبير ميشود: «و ذكروا الّله كثيرا لعلكم تفلحون؛ و خدا را بسيار ياد كنيد، باشد كه رستگار شويد». اين توجه، هر قدر قويتر و متمركزتر باشد، در پيشرفت انسان مؤثرتر است و چه بسا لحظه اي توجه قلبي، از سالها عبادت بدني مؤثرتر باشد. قدم سوم، اعمال باطني ديگري است كه انسان با ياد خدا انجام ميدهد؛ مانند تفكر در آيات الهي و نشانه هاي قدرت و عظمت وحكمت او. دوام ذكر و فكر، موجب تعلق و محبت ميشود: «الذين يذكرون اللّه قياما و قعودا و علي جنوبهم و يتفكرون في خلق السّموات و الارض؛ كساني كه خدا را ايستاده و نشسته و بر پهلو (خوابيده) ياد ميكنند و در آفرينش آسمانها و زمين ميانديشند». سپس نوبت به اعمال بدني گوناگون ميرسد. به عبارت ديگر, تصميم اجمالي كه لازمه ايمان است، در مظاهر مختلف ودر قالب اراده هاي تفصيلي و جزئي جلوه گر ميشود. اين اراده ها كه از يك نظر، فرع اراده تفصيلي هستند، موجب تقويت ذكر و ايمان ميگردند. «أقم الصلوه لذكري؛ نماز را براي ياد من بپاي دار». «و العمل الصالح يرفعه؛ عمل شايسته (سخن خوب و اعتقاد صحيح) را بالا ميبرد». همچنان كه اگر اراده، بر خلاف مقتضاي ايمان باشد، تدريجاًَ موجب ضعف ايمان ميشود. پس رابطه ايمان و عمل، درست مانند رابطهاي است كه ميان ريشه گياه و اعمال نباتي وجود دارد؛ يعني همچنان كه جذب مواد غذايي مفيد، موجب رشد ريشه و استحكام آن و جذب مواد سمي و زينبار، موجب ضعف و سرانجام ،خشكيدن ريشه درخت ميگردد، همچنين كردارهاي شايسته ، عامل موثر در دوام و استحكام ايمان ، و اعمال ناشايست و ارتكاب گناهان، موجب ضعف و سرانجام ، خشكيدن ريشه ايمان ميگردد: «فاعقبهم نفاقاً في قلوبهم الي يوم يلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه و بما كانوا يكذبون؛ نفاقي را در دلهايشان به دنبال آورد تا روزي كه خدا را ملاقات كنند، در اثر خلف وعدهاي كه با خدا كردند و در اثر اينكه دروغ ميگفتند». «ثم كان عاقبه الذين اساؤا السوي انسان كذبوا بآيات الله و كانوا بها يستهزئون؛ سرانجام كساني كه بد كردند، بدترين شد، كه آيات الهي را تكذيب و آنها را استهزا ميكردند». (خودشناسي براي خودسازي،استاد محمد تقي مصباح يزدي )
رابطه ايمان و علم و شناخت
معرفت خداوند و شناخت عقلانى نسبت به ذات و صفات او اولين مرتبه از مراتب كمال نظرى انسان است وقتى عقل انسان وجود خداى خالق قادر متعال را بپذيرد نخستين شرط حركت به سوى او را به دست آورده است ولى هر حركتى علاوه بر شناخت نيازمند انگيزه است شناخت به تنهايى نمىتواند انسان را به حركت آورد به ويژه اگر حركت در جهت و مسير خاصى دشوار باشد. شناختى مىتواند انسان رابه حركت آورد كه شوقانگيز باشد و اشتياق انسان وقتى برانگيخته مىشود كه نتيجه حركت خود را لذت آور، سعادت بخش و كمال آفرين بيابد. كسى كه لذت عملى را چشيده باشد و خوشى حاصل از كارى را تجربه نموده باشد اشتياق بيشترى براى انجام آن عمل دارد به خصوص اگر تجربه به او نشان دهد كه با تكرار آن عمل لذت و خوشى بيشترى پديد مىآيد نه آن كه لذت حاصل از آن عمل يك نواخت و ملال آور شود لذتهاى جسمانى مانند لذت خوردن و آشاميدن در صورتى كه از حد معينى تجاوز كنند به رنج و ناخوشى بدل مىشوند لذيذترين غذاها وقتى كه زياد خورده شودند لذت بخش نخواهند بود و موجب زيان جسم و تنفر روح مىگردند. اما لذات معنوى اين گونه نيستند يعنى تكرار آنها موجب دلزدگى نمىشود و هر بار كه تكرار مىشوند لذت بيشترى به همراه مىآورند. اگر شناخت انسان نسبت به يك حقيقت نشان دهنده وجود كمال و لذتى خاص در اثر عملى خاص باشد انگيزه اوليه براى انجام عمل پديد مىآيد. براى روشن شدن مطلب دو شناخت را با هم مقايسه مىكنيم اگر كسى ارتفاع قله دماوند را بداند هيچ گاه به خاطر اين آگاهى انگيزه حركت به سوى فتح قله را نخواهد يافت چنين شناختى حركت آفرين نيست ولى اگر كسى بداند كه به فاتحان قله دماوند جايزهاى گرانبها مىدهند انگيزه حركت در او پديد خواهد آمد آن گاه رنج اين سفر را با جايزه آن مقايسه مىكند و اگر جايزه را به قدر كافى ارزشمند بيابد، رنج فتح قله را بر خود همواره مىسازد. شناخت خدا و صفات او از نوع شناختهايى است كه حركت آفرين است زيرا انسان موحد مىداند كه جهان مخلوق خداوندى عليم است و او مختار است كه راه حركت به سوى خدا را انتخاب كند و اگر چنين كند به برترين لذتها و پايدارترين سعادت و كمال دست مىيابد پس براى درك اين لذت و كسب اين كمال بايد حركت كرد اين آگاهى شوق آفرين است ولى كافى نيست زيرا كسى كه از وجود سعادت و لذتى به سبب گواهى عقل يا اخبار ديگران باخبر مىشود به اندازه كسى كه لذت و سعادتى را چشيده باشد اشتياق به درك آن را ندارد. بنابراين مىتوان شناخت كسى را كه آن لذت را تجربه كرده است شناختى عميقتر و حركت آفرينتر دانست.
با توجه به توضيحات فوق ، ايمان را اين گونه تعريف مىكنيم ايمان معرفتى است شوق آفرين و حركت بخش به حقيقت متعالى كه در نتيجه شناخت عقلانى پديد مىآيد و در اثر تجربه عملى رشد مىكند و در گفتار و رفتار فرد تجلى مىيابد.
ايمان به چيزى بيشتر از شناخت عقلانى و يا يقينى است. ايمان، يقين توأم با عمل و عشق است.
بنابراين شناخت يقينى عقلانى مطابق با واقع كه آن را علم مىناميم شرط لازم و مقدمه ضرورى ايمان است ولى ايمان چيزى فراتر از علم است ايمان علاوه بر علم ، اشتياق و عمل را نيز به همراه دارد چه بسا انسانهايى كه با وجود داشتن علم ، ايمان نمىآورند و به مقتضاى علم خود عمل نمىكنند.
فرعون و پيروان او نمونه انسانهايى هستند كه با وجود داشتن علم يقينى ايمان نياوردند. موسى آيات روشنگر خدا را به آنان عرضه كرد و آنها به درستى سخن او يقين كردند ولى با او به مبارزه و مخالفت پرداختند: وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ ؛ و با آن كه دلهايشان بدان آيات خدا يقين داشت از روى ظلم و تكبر آن را انكار كردند. پس ببين فرجام فسادگران چگونه است ، مخالفت فرعون با موسى در حالى كه شاهد معجزات موسى بوده است. ديگران و از جمله ساحرانى كه فرعون براى مقابله با موسى استخدام شده بودند و به خداى موسى ايمان آوردند و در زبان و عمل به ايمان خود وفادار ماندند. آنان پس از مشاهده معجزه موسى بىدرنگ به سجده افتادند و ايمان خود را به پروردگار موسى اعلام داشتند. آنها حتى از تهديد و خشونت فرعون نهراسيدند و وحشت شكنجه و نابودى آنان را از ايمانشان جدا نكرد.
رابطه ايمان با دين
ایمان در اسلام
(فصنامه معارف اسلامی - زمستان 1383 - شماره 1)
معنای لغوی ایمان
مفهوم ایمان در فرهنگ اسلام، مفهومی اساسی و با اهمیت است. در این مقاله ضمن بحثی معناشناختی از منظر قرآن کریم به تحلیل حقیقت ایمان میپردازیم.
درباره معنای ایمان در لغت عرب اختلاف نظر فراوانی وجود ندارد. ابنمنظور در لسانالعرب چهار استعمال مختلف برای سه کلمه نزدیک به هم، از یک ریشه، ذکر کرده است: 1. «امن» را بهمعنای مخالف ترس به کار برده؛ 2. «امانت» و «امان» را به معنای ضد خیانت بهکار برده؛ 3. «ایمان» را بهمعنای ضد کفر به کار برده و 4. باز هم «ایمان» را به معنای تصدیق، ضد تکذیب به کار برده است (ابنمنظور، 1405 ق: 13/12). خلیل ابناحمد سه استعمال 1 و 2 و 4 را بیان کرده است (الخلیل، 1414 ق: 56). جوهری نیز مانند احمد عمل کرده است. (الجوهری، 1990: 5/2071). البته این دو نفر که در استعمال ایمان آن را به معنای تصدیق گرفتهاند، در برابرش کفر را گذاشتهاند و درواقع میان معنای سوم و چهارم تمایزی نگذاشتهاند؛ زیرا کفر نیز درواقع تکذیب در موضوعی خاص، مانند خدا و پیامبر و آخرت است. بنابراین، دو معنای سوم و چهارم، درواقع یک معنا و یک استعمال بیشتر نیست.
ابنفارس برای ماده «امن» دو اصل و ریشه نزدیک به هم قائل است: یکی امانت که ضد خیانت است و معنایش سکون و آرامش قلب است و دیگری تصدیق. وی تصریح میکند که این دو معنا نزدیک به هماند (ابنفارس، 1389 ق: 1/133). نظر ابنفارس در مورد نزدیکبودن دو ریشه این ماده، درست است و توضیح آن خواهد آمد. اما در مورد اینکه ریشه اصلی کدام است، بهتر بود به جای امانت، ضد خیانت، از «امن» و «امان»، ضد ترس استفاده میکرد. به نظر میرسد ریشه همه این استعمالات یکی است و آن «امن» و «امان»، است؛ زیرا در همه استعمالات این ماده، نوعی ترسزدایی وجود دارد، گویا در جایی که یکی از مشتقات این ماده به کار میرود، نوعی امنیت و آرامش و زدودن ترس وجود دارد. هنگامی که در عربی گفته میشود «بیتٌ امِنٌ» به معنای آن است که امنیت دارد و در آن نباید از چیزی ترسید. هنگامی که در قرآن این دعا از قول حضرت ابراهیم uنقل میشود که «رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَداً ءَامِناً» (بقره، 126) یا اینکه گفته میشود که «فِیهِ ءَایَتا و بَیَّنَتٌ مَّقَامُ ابرَهِیمَ وَ مَن دَخَلَهُ و کَانَ ءَامِناً» (آلعمران، 97)، همین معنا مورد نظر است. همچنین است استعمال «وَ هُم مِّن فَزَعٍ یَومَئِذٍ ءَامِنُونَ» (نمل، 89) و«وَ هُم فِی الغُرُفَتِ ءَامِنُونَ» (سبأ، 37) و «وَ کَانُوا یَنحِتُونَ مِنَ الجِبَالِ بُیُوتاً ءَامِنِین» (حجر، 82) و
«ادخُلُوهَا بِسَلَمٍ ءَامِنینَ» (حجر، 46) و «یَمُوسًی أَقْبَلْ وَ لاتَخَفْ انَّکَ مِنَ الأَمِنین» (قصص، 31). در تمام این موارد ترسزدایی میشود و از سکون و امنیت سخن گفته میشود. در آیه آخر تصریح میشود که «نترس تو از آمنین هستی» و میان ترس و امن تقابل افکنده میشود. این تقابل در آیات «وَ اِذَا جآءَهُم أَمرُ الأَمن أو الخَوفِ أذَاعُوابهِ» (نساء، 83) و
«وَلَیُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوفِهِمْ أَمناً» (نور، 55) نیز به خوبی مشاهده میشود.
در مورد امانت نیز همین مطلب صادق است. هنگامی که کسی را بر چیزی «امین» میکنیم، گویا از خیانت او در امانیم و خیالمان راحت است و نمیترسیم که به حقوق ما تجاوز کند. قرآن نیز همین استعمال را دارد: «فَاِن أَمِنَ بَعضُکُم بَعضًا فَلیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتمِنَ أَمَنَتَهُ» (بقره، 283) و در وصف مؤمنان میفرماید: «وَ الَّذِینَ هُم لاَمَنَتِهِم وَ عهدِهِمْ رَعُون»
(مؤمنون، 8)
بنابراین دو معنای اول و دوم نیز یک ریشه بیشتر ندارند و هر دو به رفع ترس و آرامش قلب بازمیگردند. ابنفارس هم که یکی از معانی را امانت در برابر خیانت گرفت، آن را به سکون و آرامش قلب معنا کرد (ابن فارس، 1389 ق:1/133) و این همان معنای امن در برابر خوف است.
اگر بخواهیم در ارجاع «ایمان» به معنای تصدیق، به معنای «امن» در برابر ترس، یا دستکم، نزدیکبودن معنای آن دو، از ابنفارس تبعیت کنیم، میتوانیم بگوییم که تصدیق نیز درواقع ایمنی بخشیدن به کسی است که به او ایمان میآوریم از اینکه مخالفتش کنیم. گویا چنین میگوییم: «ای کسی که به تو ایمان آوردهام، مطمئن باش که با تو مخالفت نخواهیم کرد. هر امری که میخواهی بکن.» بر این اساس، ایمان به شخص معنا پیدا میکند و ایمان به گزاره یا بیمعنا میشود یا معنایی مجازی یا تبعی مییابد؛ زیرا ایمان به گزاره، ایمنی بخشیدن به کسی نمیتواند باشد، مگر آنکه بگوییم ایمنی بخشیدن به کسی است که این گزاره درباره اوست یا از او صادر شده است. مانند ایمان به گزارههای دین اسلام، که ایمنی بخشیدن به منشأ صدور این گزارهها، یعنی خدا و پیامبر است از اینکه با آنها مخالفت کنیم.
در هر حال، چه معنای تصدیق را به ایمنی و امنیت بازگردانیم، چه این کار را نکنیم، در تصدیق نیز سکون و آرامش نفس لازم است، هرچند منحصر در آن نیست. یعنی تصدیق میتواند با همه وجود صورت گیرد، اما اگر بدون آرامش قلبی باشد و در قلب انسان نسبت به کسی اضطراب یا ترسی وجود داشته باشد، تصدیق صورت نمیگیرد، هرچند بر زبان چیزی جاری شود که ظاهرش حکایت از تصدیق کند، اما در اینجا میگوییم واقعاً تصدیق نکرده است. (ر. ک: الازهری، 1422 ق: 1/210)
ایمان در قرآن
در قرآن حدود 880 آیه بهطور مستقیم از ماده «امن» استفاده کرده است. اگر متضادهای این ماده و نیز موارد دیگری که نزدیک به آن است در نظر بگیریم، هزاران آیه درباره موضوع ایمان است. این مسئله، نقش محوری ایمان را در آموزههای قرآنی نشان میدهد. هنگامی که اصول فضایل و اخلاقی دینی را برمیشمرند، با وجود اختلاف نظر در مورد این اصول، در اینباره که ایمان یکی از این اصول، بلکه مهمترین این اصول است اختلافی وجود ندارد. حال، چه این فضائل اصلی را ایمان، شکر و تقوا بدانیم، چه ایمان، امید و محبت، چه هر دستهبندی دیگر. این مسئله، اهمیت محوری مفهوم ایمان را میرساند.
با وجود این اهمیت محوری، نه قرآن کریم، و نه هیچ کتاب آسمانی دیگر، به تعریف صریح این مفهوم نپرداختهاند. روش کتابهای آسمانی این نیست که یک مفهوم را به صورت لفظی تعریف کنند. بلکه در عمل و با بیان ویژگیها و آثار این حقیقت، در مواضع و حالات مختلف، مخاطب را به فهمی متکامل از ایمان سوق میدهند.
از سوی دیگر، مفهوم ایمان نیز از امور عینیِ مادی نیست که بتوان مصداقی از آن را پیش چشم مخاطب آورد. بلکه از مفاهیم انتزاعی و معنوی است که تعریف مصداقی آنها امکانپذیر نیست. بهترین راه برای تعریف این نوع مفاهیم، انگارهسازی است. بدین صورت که با بررسی استعمالات مختلف آن مفهوم، ویژگیهای اساسی آن را استخراج کنیم، میان آنها پیوند ایجاد نماییم. سپس به فهمی نسبتاً جامع از آن دست یابیم. البته این کار دشواریهای خود را دارد، اما بهترین راهی است که برای رسیدن به حقیقت آن مفهوم پیشاروی ما گشوده است. (ملکیان، 1381: 158 ـ 159)
با مراجعه به آیات فراوان قرآن کریم در موضوع ایمان ویژگیهای فراوانی از آن به دست میآید که اساسیترین آنها را میتوان در چهل مورد خلاصه کرد. برخی از این ویژگیها به حقیقت ایمان مربوط است (8 مورد)، تعدادی به اموری که با ایمان ارتباطی خاص دارند (10 مورد)، برخی به متعلقات ایمان (11 مورد) و پارهای به آثار ایمان (11 مورد). نگاهی به این ویژگیها ما را در فهم بهتر حقیقت مفهوم ایمان یاری میرساند.
1. ایمان چیست؟
1 و 2. دو ویژگی اول ایمان، این است که فعلی اختیاری است. یعنی هم کار است، نه یک شی، و هم اختیاری است؛ زیرا در آیات متعددی از قرآن، مانند «ءَامِنُوا کَمَآ ءَامَنَ النَّاسُ» (بقره: 13)، متعلق امر قرار گرفته است و پیشفرض هر امری، امکان انجام آن از سرِ اراده و اختیار است. در برخی آیات نیز به نحوی صریحتر به اختیاریبودن آن اشاره شده، آنجا که میفرماید: «لآاکراهَ فِی الدِّین قَدتَبَیَّن َالُّرشدُ مِنَ الغیِّ فَمَن یَکفُر بالطّاغوت وِیُؤمِن باللّه» (بقره، 256). پس از نفی اکراه و اجبار و روشنبودن راه راست از راه کج، حال نوبت ایمان و کفر است که به انتخاب خود افراد حاصل میآید.
3. ایمان کار قلب است: «قَالَتِ الاَعرابُ ءَامَنَّا قُل لَّمْ تُؤمِنُوا وَ لَکِن قُولوا أَسلَمنَا وَ لَمَّا یَدخُل الایمَنُ فِی قُلُوبکُم» (حجرات، 14) و «الّذینَ قَالُوا ءَامَنَّا بِأفوَهِهِم وَ لَم تُؤمِن قُلُوبُهُم» (مائده، 41) این آیات نشان میدهند که تا زمانی که ایمان به قلب رسوخ نکند، درواقع تحقق نیافته است. یعنی ورود به قلب شرط لازم برای ایمان است، اما آیا شرط کافی هم هست؟
4. اطمینان قلبی برای قبولی ایمان کافی است و نیازی به گفتار یا حتی عمل نیست، هرچند که بعداً خواهد آمد که ایمان و عمل قرین و شریک یکدیگرند: «الاَّ مَن أُکرهَ وَ قَلبُهُ مُطمَئنُّ بِالاِیمَنِ» (نحل، 106). در این آیه کافیبودن ایمان در قلب، مشروط به رسیدن به حد اطمینان، بیان شده است. اما این سخن ابراهیم که در پاسخ «اولم تؤمن» گفت: «بَلَی وَلَکِن لِیَطمَئِنَّ قَلبی» (بقره، 260)، بر مراتب بالاتر ایمان حمل میشود، نه بر اصل ایمان. یعنی ابراهیمu میگوید من درجهای از ایمان را دارم و میخواهم به درجه بالاتری دست پیدا کنم. اطمینان قلبی، مثل خود ایمان، قابل افزایش و کاهش است.
5. ایمان قابل پوشاندن و پنهان کردن است: «وَ َقَالَ رَجُلٌ مُّؤمِنٌ مِن ءَالِ فِرعَونَ یَکتُمُ اِیمَنَهُ...» (غافر، 28). قابلیت پنهانکردن برای ایمان از قلبیبودن آن ناشی میشود و معلوم میشود که مسائل ظاهری، از جمله عمل شرط لازم ایمان نیستند.
6. لازمه ایمان، تسلیم محض است. در صورت خوببودن متعلق ایمان، لازمهاش حاکم گرداندن خدا و پیامبر و تسلیم محض به دستورات آنها همراه رضایت است. «وَ مَا کَانَ لِمُؤمِنٍ وَ لامُؤمِنَه اذَا قَضَی اللهُ وَ رَسُولُهُ أمراً أن یَکُونَ لَهُمُ الخِیَرَهُ مِن أمرهِمْ» (احزاب، 36). در این آیه لزوم تسلیم به احکام الهی و دستورات خدا بیان شده است. در آیه دیگر علاوه بر لزوم تسلیم، رضایت باطنی نیز شرط دانسته شده، به طوری که بدون این شرط، ایمان وجود نخواهد داشت: «فَلاَ وَ رَبِّک لاَیُؤمِنُونَ حَتَّی یُحَکّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَینَهُم ثُمَّ لاَیَجِدُوا ِفی أَنفُسَهُم حَرَجًا مِّمّا قَضَیتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسلیمًا» (نساء، 65). از این آیه فهمیده میشود که اولاً، شرط لازم ایمان این است که حاکمیت در مسائل اختلافی را به خدا و پیامبر بسپاریم، ثانیاً، پس از حکم پیامبر، هیچ ناراحتی در درون نداشته باشیم و با رضایت خاطر آن حکم را بپذیریم و در نهایت تسلیمی مطلق داشته باشیم. در صورت بدبودن متعلق ایمان نیز همین وضعیت در نسبت با جبت و طاغوت وجود دارد.
7. ایمان قابل افزایش و کاهش است: «فَزادَهُم اِیمنًا» (آلعمران، 173) و «فَأَمَّا الَّذینَ ءَامَنُوا فَزَادَتهُم اِیمَنًا» (توبه، 124).
8. ایمان از میان رفتنی و قابل تبدیل به ضد خودش، کفر، است: «کَیفَ یَهدِی الله قَوماً کَفُروا بَعدَ اِیَمَنِهم» (آل عمران، 86) و«وَ مَن یَتَبَدَّل الکُفرَ بِالایمانِ فَقَد ضَلَّ سَوَآءَ السَّبِیل» (بقره، 108). در این آیات کفر بعد از ایمان ممکن دانسته شده و مجازاتهایی شدید برای آن در نظر گرفته شده است.
2. ایمان در ارتباط با سایر امور
1. ایمان غیر از علم است: «الَّذِینَ أوتُوا العِلمَ وَ الاِیمَنَ» (روم، 56). در این آیه علم چیزی است که در کنار ایمان به عدهای عطا شده است، پس علم غیر از ایمان است. و نیز از آیات «اِنَّ الَّذِینَ ارتَدُّوا عَلَی أدبَرهِم مِّن بَعدِ مَاتَبَیَّنَ لَهُمُ الهُدَی» (محمد، 25) و «وَ جَحَدُوا بهَا وَ استَیفَنَتهَآ انفُسُهُم» (نمل، 14) میتوان فهمید که ایمان غیر از علم و آشنایی و دانایی است. آیا این بدان معناست که ایمان با شک قابل جمع است؟
2. ایمان با شک قابل جمع نیست؛ زیرا شک صفت اهل کفر است: «... بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِّن ذِکرِی» (ص، 4 ـ 8) و در آیه دیگر ایمان در برابر شک قرار داده شده است: «لِنَعْلَمَ مَن یُؤْمِنُ بِالاَْخِرَهِمِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِی شَکّ» (سبأ، 21).
3. خدا از انسان برای ایمان به خودش میثاق گرفته است و پیامبران را میفرستد تا آن میثاق را یادآوری کنند: «وَ مَا لَکُمْ لاَتُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ لِتُؤمِنُوا بِرَبِّکُمْ وَ قَدْ أخَذَ مِیثاَقَکُمْ» (حدید، 8). این پیمان در روز اَلَست، که در تعیین آن اختلاف نظر هست، گرفته شده و در آنجا آدمیان توانستهاند ربوبیت پروردگار را شهود کرده، و به آن اعتراف کنند. «وَ اِذْ أخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بربِّکُمْ قَالُوا بَلَی شَهدْنآ» (اعراف، 172) و این شهود از طریق باطن خود انسان حاصل شده است؛ زیرا میفرماید: «وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ»، یعنی آنها را بر خود شاهد گردانید، سپس اعتراف گرفت که با شهود خودتان ربوبیت مرا دریافتید و آنها پاسخ دادند بله دیدیم. خداوند، معرفت خودش را در درون انسان نهاد تا امکان شناخت خدا و ایمان به او فراهم آید. بههرحال، ایمان میتواند بر پایه شهود چیزی در درون انسان که شاهد بر ربوبیت الاهی است، تحقق پذیرد.
4. مؤمنان هم به پیمان خود، با خدا وفا میکنند: «مِّنٌ الْمُؤمِنینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَی نَحْیَهُ وَ مِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً» (احزاب، 23) برای وفای به پیمان هر شرایطی پیش آید، چه در جنگ شهید شوند، چه زنده بمانند، پایدار و استوارند و چیزی آنها را متزلزل نمیکند.
5. ایمان مستلزم توکل بر خداست؛ زیرا هنگامی که ایمان وارد قلب شد و اطمینان آورد، به دنبال آن در مسائلی که پیشاوری مؤمن قرار میگیرد، به دلیل اطمینانش به
خدا، ایمنی دارد و کار خود را به او میسپارد: «وَ عَلَی اللَّهِ فَتَوَکَّلُوآ اِن کُنتُم مُّؤْمِنینَ» (مائده، 23) و حتی در حال جنگ و محاصره و پیشآمدن سختیها، نه تنها متزلزل نمیشود، که بر ایمانش افزوده میگردد و بر خدا توکل میکند و میگوید: «وَ قَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ» (آلعمران، 173).
6. ایمان ملازمت ذاتی با عمل و گفتار ندارد. همانطورکه در بحث از حقیقت ایمان گذشت، اطمینان قلبی برای ایمان کافی است و ذاتاً ملازمتی با عمل و گفتار ندارد و عمل ظاهری خارج از حقیقت ایمان است. در آیات فراوانی در کنار ایمان، به عمل صالح نیز امر شده؛ زیرا ایمان و عمل صالح نتیجهبخش و رستگاریآفریناند: «مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوم الاَخِرِ وَ عَمِلَ صَلِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ» (بقره، 62) و «وَ الْعَصْر * اِنَّ الاِنسانَ لَفِی خُسْرٍ * اِلاَّ الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات وَ تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ» (والعصر، 1 ـ 3) و این نشان از آن دارد که عمل، داخل در حقیقت ایمان نیست، وگرنه نیازی به ذکر جداگانه آن، با این حد از کثرت نبود.
7. در عین حال، به دلیل قرینشدن عمل صالح با ایمان در بیش از 90 آیه قرآن، ملازمه خارجی عمل صالح با ایمان فهمیده میشود. یعنی لازمه خارجی و ظهور و جلوه ایمان، عمل صالح است و یکی از اعمال صالح اقرار زبانی است. اگر عمل صالح نباشد، از نبود ایمان پردهبرداری میشود. البته، این در صورتی است که مانعی بر سر راه عمل وجود نداشته باشد. اگر، چنانچه پیشتر گذشت، مانعی برای عمل، همچون اکراه و اجبار، در کار بیاید، ایمان بدون عمل نیز میتواند واقعیت و بقا داشته باشد و مؤثر افتد و رهاییآفرین باشد.
8. ایمان بعد از توبه و قبل از عمل صالح است؛ یعنی ابتدا باید از بدیها روگردان شد، سپس امکان تصدیق و ایمان فراهم میشود، بعد از آن با داشتن ایمان میتوان به عمل صالح روی آورد که در این حال مفید است و میتواند بر هدایت انسان نیز بیفزاید: « فَأَمَّا مَن تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَعَسَی أن یَکُونَ مِنَ الْمُفْلِحِینَ» (قصص، 67). البته مقصود از رویگردانی از بدیها که در توبه لازم است، این نیست که شخص ابتدا در بدی باشد، سپس از آن جدا شود. بلکه میتواند از همان ابتدا از بدیها روی تافته باشد. این هم خود مرتبهای از توبه است. و شاید توبه معصومان، علیهمالسلام، نیز از این سنخ باشد. در این
آیه ضمن رعایت ترتیب میان سه چیز، احتمال رستگاری به دنبال این سه چیز بیان شده است: «اِلاَّ مَن تَابَ وَءَامَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صَالِحاً فَأُولَئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَ کَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحیمًا» (فرقان، 70). در این آیه، ضمن رعایت همان ترتیب، تبدیل بدیها به خوبیها و چشمپوشی الاهی و رحمت او گوشزد شده است: «وَ اِنِّی لَغَفَّارٌ لِّمَن تَابَ وَءَامَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً ثُمَّ اهْتَدَی» (طه، 82). در این آیه باز ضمن رعایت همان ترتیب، به مسئله اهتدا اشاره شده است که پس از عمل صالح ایجاد میشود. اما آیا راه یافتگی، تنها پس از ایمان و عمل صالح است؟
9. ایمان، خودْ راهیافتگی است: «فَاِنْ ءَامَنُوا بمثَل مَآ ءَامَنتُمْ بهِ فَقَدِ اهْتَدَوا» (بقره، 137). استفاده از کلمه «قد» که به معنای تحقق قطعی است، نشان میدهد که خود ایمان نوعی راهیافتگی است. بنابراین، اگر در بند قبل نوعی راهیافتگی پس از ایمان و عمل صالح بیان شده است، درواقع به ازدیاد ایمان و ازدیاد راهیافتگی مربوط میشود.
10. ایمان مرتبهای برتر از اسلام است: «قَالَتِ الاَعْرَابُ ءَامَنَّا قُل لَّمْ تُؤمٍِنُوا وَلَکِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا یَدْخُل الاِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ وَ اِن تُطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لاَیَلِتْکُم مِّنْ أَعْمَلکُمْ شَیْئاً اِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحیمٌ * اِنَّمَا المُؤمِنُونَ الَّذِینَ ءَامَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتَابُوا وَ جَهَدُوا بِأَمْوَلَهِمْ وَ أنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحیمٌ * اِنَّما المُؤمِنُونَ الَّذِینَ ءَامَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرتَابُوا وَ جَهَدُوا بِأَمْوَلِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبیلِ اللَّهِ أَولئِکَ هُمُ الصَّدِقُونَ * قُلْ أَتُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدینِکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَواتِ وَ مَا فِی الاَرْضِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ * یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُل لاَّتَمُنُّوا عَلَیَّ اِسْلَمَکُم بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدَئکُمْ لِلاِیمَانِ اِن کُنتُمْ صَادقِینَ» (حجرات، 14 ـ 17). در این آیات، اسلام آوردن عربهای بادیهنشین موضوع بحث است. آنها اسلام آوردن خود را امری بسیار مهم تلقی میکردند و از این طریق، هم منت میگذاشتند و هم طالب پاداش بودند. خداوند میفرماید که کار شما ایمان نبوده است، بلکه صرفاً اسلام آوردهاید و تا ایمان در دلهای شما نفوذ نکند، و شک و تردیدها را از دل بیرون نکنید و با صداقت و اخلاص در راه خدا جهاد نکنید، نمیتوان شما را مؤمن به حساب آورد. خداوند شما را به سوی ایمان دعوت کرده است، نه اینکه صرفاً اسلام بیاورید و به همین جهت خدا بر شما منت دارد. بله، به خاطر تسلیم شدنتان، اگر مطیع دستورات پیامبر باشید، خداوند، از سر رحمت، پاداش شما را ضایع نمیکند. برتری ایمان از اسلام، از این آیات، به خوبی فهمیده میشود.
البته «اسلام» استعمالهای دیگری نیز دارد که در پارهای موارد به معنایی به کار میرود که با ایمان تفاوتی ندارد. در این زمینه در آینده بیشتر سخن خواهیم گفت.
3. متعلق ایمان
1. خدا برترین و اصلیترین متعلق ایمان است: «مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الیَوْم الاَخِر وَ عَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهمْ» (بقره، 62)
2. پیامبر دومین موضوعی است که در آیات فراوانی به عنوان متعلق ایمان معرفی شده است: «یأیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا ءَامَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» (نساء، 136). سایر پیامبران نیز متعلق ایمان شمرده شدهاند: «لاَنُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ» (بقره، 285).
3. روز واپسین، سومین متعلق ایمان در آیات قرآن است: «اِنَّ الَّذِینَ لاَیُؤمِنُونَ بِالاَخِرَهِ عَن الصِّراطِ لَنَکِبُونَ» (مؤمنین، 74).
4. کتابهای آسمانی، به ویژه قرآن، متعلق بعدی ایمان است: «ءَامِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْکِتَبِ الَّذِی نَزَّلَ عَلَی رَسُولِهِ وَ الْکِتَبَ الَّذِی أَنزَلَ مِن قَبْلَ» (نساء، 136).
5. فرشتگان نیز متعلق ایمان قرار میگیرند: «وَ الْمُؤمِنُونَ کُلُّ ءَامَنَ بِاللَّهِ