روزي ديگر همين جريان را به ام الحسين دختر عبدالله بن محمد بن علي بن الحسين (عليه السلام) در پاسخ سؤال از وضع محمد خبر داد و فرمود: آشوبي مي شود و محمد كنار خانه يك رومي كشته مي شود و برادر ابي و امي اش هم در عراق در حالي كشته مي شود كه سمهاي اسبش توي آب قرار دارد. [3] .
و به عبدالله بن جعفر بن مسبور فرمود: آيا صاحب رداي زرد را مي بيني؟ (يعني ابو جعفر منصور را).
گفتم: آري.
امام: ما همچنين مي بينيم كه او محمد را خواهد كشت.
عبدالله: براستي محمد كشته خواهد شد؟
امام: آري.
عبدالله مي گويد: در دل خود گفتم به خداوند كعبه سوگند كه او نسبت به محمد حسوديش شده است. اما به هر حال نمردم تا با چشم خود ديدم كه محمد به قتل رسيد.
همين جريان را به پدر آنان عبدالله بن حسن نيز اطلاع داده و فرمود: منصور، محمد را روي سنگهاي زيتون مي كشد و بعد برادرش را در كنار شط به قتل مي رساند، در وضعي كه سمهاي اسبش در آب قرار داشته باشد. [4] .
خلاصه آنكه همه آنچه كه امام صادق (عليه السلام) راجع به بني عباس و محمد و ابراهيم فرموده بود تحقق پيدا كرد و هيچكدام خلاف در نيامد.
روزي امام (عليه السلام) به شعيب بن ميثم با كنايه و اشاره از نزديك شدن مرگ و اجل او سخن گفت و فرمود: اي شعيب! چقدر زيباست كه وقتي مردي مي ميرد ما خاندان را دوست بدارد و از دشمن ما دوري جويد.
شعيب پاسخ داد: به خدا سوگند مي دانم كه اگر كسي چنين باشد در بهترين حال مرده است.
امام فرمود: اي شعيب! در حق خود نيكي كن و با خويشاوندانت ارتباط داشته باش و با دوستان و برادرانت رفت و آمد كن و ثروتي نيندوز به اين بهانه كه براي روز مبادا و اهل و عيالت ذخيره مي كني؛ چون آنكه آنان را آفريده روزي ايشان را هم خواهد داد.
شعيب مي گويد: «در دل خويش گفتم امام از مرگ من خبر مي دهد». و اتفاقاً شعيب يك ماه بعد درگذشت. [5] .
روزي امام به اسحاق بن عمار صيرفي كه از اصحاب مورد وثوقش بود فرمود كه او در ماه ربيع خواهد مرد. توضيح جريان آنكه اسحاق به امام عرض كرد كه سرمايه ما پراكنده و در دست اين و آن است و بيم از آن دارم كه اگر اتفاقي بيفتد سرمايه ما از دست برود. فرمود: براي ماه ربيع همه سرمايه و ثروت خود را گرد بياور! همانگونه كه امام خبر داده بود اسحاق در ماه ربيع درگذشت. [6] .
يك سال پيش از آنكه معلي بن خنيس به دست داود بن علي عباسي كشته شود امام همه جريانات را اطلاع داده بود.
امام از ابو بصير، احوال ابوحمزه را پرسيد. او گفت كه صحيح و سالم بود امام فرمود: وقتي نزد او رفتي از قول ما به وي سلام برسان و به او اطلاع بده كه در فلان وقت و فلان ساعت خواهي مرد.
ابو بصير مي گويد: برگشتم و نزد ابو حمزه بودم. اتفاقاً او در همان روز و همان ساعت درگذشت. [7] .
و هنگامي كه امام از قتل زيد مطلع شد و اينكه پسر او يحيي به خراسان فرار كرده است و مردم آنجا دور او را گرفته اند، فرمود: يحيي نيز مانند پدرش كشته و به دار آويخته مي شود.
از قضا او هم در جوزجان كشته و به دار آويخته شد. [8] .
اين بود شمه اي از گزارش و اخبار امام از حوادث و جريانات آينده كه آنگونه واقع شدند كه امام فرموده بود.
اما جرياناتي كه واقع شده بودند و احدي از آنها مطلع نبود و فقط امام مطلع شده و خبر داد، بسيار زياد است كه چند مورد را يادآور مي شويم.
ميان مهزم بن ابي بريده اسدي كوفي كه از راويان و اصحاب امام بوده و مادرش مشاجره اي رخ داده بود. او مادرش را براي زيارت خانه خدا آورده و در مدينه با وي تندي كرده بود. صبح كه حضور امام صادق (عليه السلام) شرفياب شد، امام بدون مقدمه فرمود: اي مهزم! چرا ديشب با مادرت آنگونه تند رفتاري كردي؟ مگر نمي داني كه شكم او منزلي بوده كه تو در آن سكونت كرده اي و در دامن او پرورش يافته اي و از سينه و پستانهاي او شير نوشيده اي. پس با او آنگونه تندي و خشونت مكن! [9] .
مردي از آشنايان امام وارد مدينه شده و در خانه اي كه فرود آمده بود، دختركي زيبا بود. وقتي آن مرد، شبانه وارد خانه شده و آن دختر در را باز كرده بود، مرد دست دراز كرده و پستانهاي او را گرفته بود. امام تا او را ديد، فرمود: از كار ديشبي ات زود توبه كن. [10] .
مردي از اهل كوفه وارد خراسان شد و مردم را به ولايت امام صادق (عليه السلام) دعوت كرد و اختلاف پيش آمد. برخي به آن مرد گرويدند و بعضي منكر شدند و بعضي هم بي تفاوت و بي طرف ماندند. هر گروه نماينده اي انتخاب كردند و نزد امام صادق (عليه السلام) فرستادند. اتفاقاً يكي از آن نمايندگان، در ميان راه با كنيزكي خلوت كرد. وقتي نزد امام حاضر شدند و از مقصودشان اطلاع دادند، امام به سخنگوي آنان كه همان مرد گناهكار بود، فرمود: تو از كدام گروه هستي؟
او گفت: من از پرواداران كه احتياط كرده ام.
امام فرمود: پس چرا در فلان روز و فلان ساعت احتياط نكردي و به آن دخترك نزديك شدي؟
و مرد سكوت اختيار كرد [11] به جانم سوگند، اگر آن مردم طالب حقيقت بودند، اين بهترين نشان امامت و حقانيت امام صادق (عليه السلام) بوده است.
عبدالله نجاشي، زيدي مذهب بوده و نزد عبدالله بن حسن آمدوشد داشته است. روزي حضور امام صادق (عليه السلام) رسيد. امام به وي فرمود: يادت مي آيد روزي از در خانه شخصي مي گذشتي و از ناودان خانه، آب مي ريخت و تو پرسيدي، گفتند كه آب ناپاكي است و تو خودت را با لباس به نهر انداختي و آب از سر و صورت تو مي ريخت؛ بچه هإ؛ دورت جمع شدند و فرياد مي زدند و بر تو مي خنديدند؟!
عبدالله وقتي از حضور امام بيرون آمد، گفت: امام و رهبر من اين است و نه ديگران.
و طي چند روايت آمده است كه ابو بصير بر امام صادق (عليه السلام) وارد شد، در حاليكه جنب بود و امام او را توبيخ فرمود كه چرا با اين حال نزد او آمده است.
خود ابوبصير مي گويد: براي اينكه امامت حضرت صادق (عليه السلام) براي من روشن شود، با حالت جنابت نزد او آمدم. فرمود: اي ابا محمد! با حالت جنابت حضور ما مي آيي؟
ابو بصير: عمداً اين كار را كردم.
امام: آيا ايمان نياورده اي؟
ابوبصير: چرا، براي حصول اطمينان و يقين.
و در دل گفتم كه بي شك او امام و رهبر است. [12] .
[1] اثبات الوصيه.
[2] اعلام الوردي، ص 273.
[3] مقاتل الطالبين.
[4] همان كتاب.
[5] مدينة المعاجز.
[6] اعلام الوري، ص 270.
[7] رجال كشي، ص 177.
[8] ينابيع الموده، ص 381.
[9] بحارالانوار، ج 47، ص 27 نقل از بصائر الدرجات.
[10] اعلام الوري، ص 268.
[11] مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 221.
[12] وسائل الشيعه، ج 1، ص 490، حديث 3.