به نقل ابو حمزه ثمانى، امام باقر (علیه السلام) فرمود: در بنى اسرائیل یك قاضى بود كه بر اساس حق بین مردم قضاوت مىكرد، لحظات پایان عمرش فرا رسید، به همسرش گفت : وقتى كه از دنیا رفتم، مرا غسل بده و كفن كن، و جنازهام را روى تابوتم بگذار، و چهرهام را بپوشان،. ( تا بعدا مردم با خبر شوند و بیایند و جنازه مرا ببرند و به خاك بسپارند)
او از دنیا رفت، همسرش طبق وصیت او عمل كرد، و پس از مدتى روپوش را از چهره قاضى رد كرد، تا به صورت او نگاه كند، ناگاه كرمى را دید كه بینى شوهرش را مثل قیچى پاره مىكند، با دیدین این منظره وحشت كرد.
هنگامى كه شب فرا رسید، زن خوابید و قاضى در عالم خواب نزد همسرش آمد و گفت: با دیدن آن منظره وحشت كردى.
همسر گفت آرى وحشت كردم .
قاضى گفت: آن هنگام كه زنده بودم، روزى بر مسند قضاوت نشسته بودم دیدم برادرت با یك نفر، براى مرافعه به سوى من مىآیند، آنها آمدند و كنار من نشستند. من در قلبم گفتم : خدایا حق را با برادر زنم قرار بده كه تا در این دادگاه طرف مرافعهاش محكوم گردد.
آن دو نفر حرفهاى خود را زدند، اتفاقا به روشنى دریافتم كه حق با برادر تو است، به نفع او قضاوت كردم، این كه آن كرم را دیدى بینى مرا مىخورد ( گوشهاى از عالم برزخ بود كه به چشم تو آمد) كیفر من بود كه چرا پیش خودم متمایل به برادرت شدم و گفتم : خدا كند حق با برادر زنم باشد با این كه حق با او بود، ولى من نباید قبل از ثبوت حق، چنین فكرى را در مغز خود راه دهم، آرى : آنچه دیدى مربوط به برادرت بود (186).
عالم برزخ در چند قدمى ما
محمد محمدى اشتهاردى