مگر نه آن است كه در روزگار حكومت آن حضرت، ناكثين، قاسطين و مارقين پيمانشكني كردند و راه ظلم و ستم پيش گرفتند و از دين خارج گشتند؟ پس اگر اميرالمؤمنين علي (ع) همه آنچه را كه مي دانست آشكار مي كرد، از بسيار جهات ديگر هم دچار مشكلات مي شد. كمااينكه غالب مردم كوفه پايتخت و مركز حكومت آن حضرت، شيعه و اهل ولاي اهل بيت بودند، ولي باز حضرت علي (ع) نتوانست همه آنچه را كه مردم اين شهر از روزگاران پيش به ارث برده بودند، تغيير دهد؛ همچنانكه او جز اندكي از اسرار دلش را نتوانست براي اهل كوفه فاش سازد و تازه اين، مربوط به زماني است كه هم قدرت معنوي و هم حكومت ظاهري از آن او بود.
پس پر واضح است كه وضع در دوراني كه قدرت در دست او نيست و نيز وضع فرزندان او در روزگاران بعد كه شمشير جور و ستم بر بالاي سر آنان قرار داشته، چگونه بايد باشد؟!
حضرت علي (ع) در آن شرايط خاص و بعدها فرزندان كرامش در آن اوضاع و احوال معلوم، بدان علت تقيه پيش گرفتند كه مي دانستند ترك تقيه و ابراز حقايق، آنان و دوستداران اندكشان را از بين خواهد برد. پيشتر نيز حضرت علي (ع)، پسرانش را به استفاده از تقيه دستور داده بود، چنانكه طبرسي روايت كرده است كه حضرت علي (ع) خطاب به فرزندانش فرمود: به شما دستور مي دهم كه براي حفظ دين و آئين خود به هنگام لزوم، تقيه را بكار گيريد - تا فرمود: - بدين وسيله جان برادران و ياران محفوظ مي ماند و اين بهتر از آن است كه خود را در معرض هلاكت قرار دهيد و از حدود دين كنار رفته و جان برادران خود را به خطر اندازيد. بهوش باشيد! مبادا در موارد لزوم از تقيه بهره نجوئيد كه در اين صورت در خون خود خواهيد غلتيد و وسيله ريختن خون برادران ديگر خواهيد شد و خود و آنان را تباه و هلاك خواهيد ساخت و ذليلانه گرفتار دشمنان دين خواهيد گرديد؛ در صورتيكه خداوند دستور داده است در عزت مؤمنان بكوشيم. اي فرزند! اگر تو با اين وصيت من مخالفت كني ضرر و زيان تو بر خود و برادران ديني ات از ضرر و زيان ناصبيها و كافران نسبت به ما بيشتر خواهد بود. [1] .
بدين ترتيب ملاحظه مي كنيد كه چگونه اميرالمؤمنين علي (ع) دوستان خود را به رعايت اصل تقيه و بكار بستن آن به هنگام لزوم امر مي فرمايد و پرده از روي فوايد و آثار و نتايج مثبت آن كنار مي زند.
شيعه و تشيع به روزگار حكومت حضرت علي (ع) آشكار گشت، زيرا در آن موقع تمام قدرت در دست امام شيعه و مرجع آنان قرار داشت؛ پس دشمنان در هر شهر و دياري آنان را شناختند و معلوم است كه شيعه پس از برگشتن حكومت چه وضعي پيدا مي كنند و چه سرنوشتي ممكن است در انتظار آنان باشد؟!
معاويه با همه امكاناتش و با توسل به هر خدعه و نيرنگي با شيعه جنگيد و از جمله كارهاي ننگين او، رواج دادن دشنام بر حضرت علي (ع) بود و آنقدر روي اين عمل زشت اصرار ورزيد كه به تعبير خودش يك نسل براساس آن پرورش يافت. و چه جنگي از اين مهمتر: جنگي رواني - تبليغاتي؟ سپس بسياري از رجال معروف و مردان نامدار شيعه را كه در كوفه بودند از دم تيغ گذراند و براي دستيابي به آنان، زياد را حاكم آن شهر كرد و بصره را نيز بر قلمرو او افزود؛ چرا كه زياد به اين منطقه كاملاً آشنائي داشته است.
مدائني مي نويسد: زياد آنان را زير هر سنگ و كلوخي كشت و رعب و وحشتي عجيب در دلهايشان انداخت. دستها و پاها بريد، چشمها درآورد، و تن بسياري از شيعيان را بر شاخه هاي درخت خرما آويخت و عده زيادي را هم از عراق رانده و دربدر كرد. [2] و اما آنان كه نتوانستند فرار كنند و يا تحت تعقيب قرار گرفتند و به سبب معروفيتشان دستگير شدند، سرنوشتي جز مرگ خونين نداشتند، چونان حجر بن عدي و عمروبن حمق و مانند ايشان.
در تاريخ عبري (مختصر الدول) صفحه 87 چنين مي خوانيم:
معاويه جاسوساني بر شيعيان علي (ع) گماشته بود و هر جا سراغي از آنان مي گرفت از دم شمشيرشان مي گذارنيد.
و امام محمد باقر (ع) نيز آنجا كه مصائب و گرفتاريهاي اهل بيت و شيعيان را ياد مي كرد، مي فرمود: «ماجراي ابتلاي شيعه و در بدري آنان پس از شهادت حسن بن علي عليهما السلام سخت غم انگيز است، چون بدرفتاري توسط معاويه به اوج شدت خود رسيد. شيعيان در هر شهري به قتل مي رسيدند و دست و پاها روي حدس و گمان بريده مي شد و سزاي دوستي ما و ارتباط با ما عبارت بود از زندان، غارت دارائي و ويراني خانه و كاشانه.» [3] .
معاويه از وجود حضرت حسن بن علي عليهما السلام بيمناك بود، زيرا انتظار قيام از سوي امام را داشت؛ وانگهي قرار داد صلح آن بزرگوار با معاوية براساس شرايطي بود، از جمله اينكه خلافت و حكومت پس از مرگ معاويه به حسن بن علي عليهما السلام واگذار گردد و معاويه از اين بابت نگران بود و لذا امام حسن (ع) را با زهر مسموم و شهيد كرد.
پس ديده هاي مردم تا حسن بن علي عليهما السلام در قيد حيات بود به او دوخته بود و با اينكه معاويه از آن حضرت مي ترسيد، رفتارش آنگونه بود؛ پس معلوم است كه پس از شهادت امام طرز رفتار او با شيعيان چگونه خواهد بود!
روزگار معاويه و زياد به پايان رسيد و حكومت به دست يزيد و ابن زياد افتاد. ابن زياد در مدتي كوتاه، مسلم بن عقيل، هاني، رشيد هجري و ميثم تمار و بسياري از جوانمردان شيعي را بيرحمانه كشت و عده زيادي را هم به سياهچالهاي زندان انداخت، تا آنكه آمار زندانيان او به دوازده هزار نفر رسيد و سرانجام واقعه كربلا رخ داد.
اينهمه فشار، ظلم و شكنجه هنوز فراموش نشده بود كه عصر حجاج خون آشام فرا رسيد و بگذاريد وضع اين عصر را هم از بيان امام باقر (ع) بشنويم كه شخصاً شاهد جريانات تأسفبار آن زمان بوده است: «آنگاه حجاج به قدرت رسيد. او شيعيان را به بدترين وضع ممكن قتل عام مي كرد و به هر تهمت و گماني آنان را دستگير مي ساخت و فشار در زمان او به حدي رسيد كه مردم حاضر بودند به آنان زنديق و يا كافر گفته شود اما شيعه علي (ع) ناميده نشوند.» [4] 9
اين بود گوشه اي از رفتار امويان با علويان و شيعيان اهل بيت. حال اگر تاريخ عصر عباسي هم با دقت بررسي و دنبال گردد، معلوم مي شود كه عباسيان در رفتار قساوتبار خود پيرو امويان بوده اند و آنان نيز همچون آل سفيان، اولاد علي (ع) و محبان اهل بيت را با وضع رقتبار كشته و در بدر كرده اند.
آيا با اين همه مصيبت و گرفتاري، شيعه مي توانست به طور آشكار نظر و عقيده خود را بيان كند و در برابر سلطه هاي حاكم كه با تمام نيرو و براي درهم كوبيدن آنان بسيج شده بودند، بايستد؟.
به نظر ما تقيه در اين شرايط كاملاً طبيعي بوده و هرگاه خود ما به عنوان يك مسؤاول در چنين تنگنائي قرار مي گرفتيم، جز اين روش را براي خود و پيروانمان عقلائي نمي دانستيم. آيا عاقلانه است كه در چنان اوضاع و احوالي پيروان خود را به افشاي راز و ابراز عقيده تشويق كنيم و بدين وسيله آنان را در دام دشمن بدخواه اسير سازيم و هدف تير منافقان قرارشان دهيم؟
آيا عقل جز به اين حكم مي كند كه انسان در چنين شرايطي به شكلي محافظه كارانه عقايد و افكار خود را كتمان كند تا از گرفتاري به دست دشمن بدخواه كه بر سر كار است، رهائي جسته و از شكنجه و دربدري و كشتار جان سالم به دربرد؟
اما از آنجا كه عترت پايه و ركن دوم اسلامند و حافظ شريعت و نگهبان نواميس دين، اگر امامان روش تقيه را پيش نمي گرفتند و همگي در برابر دشمنان قيام مسلحانه كرده و كشته مي شدند، پس تفسير و بيان شريعت چگونه صورت مي گرفت؟ و هرگاه اهل بيت مي خواستند عِدل و ملازم قرآن باقي بمانند تا سر حوض بر رسول الله (ص) وارد شوند گزيري از در پيش گرفتن تقيه نداشته اند تا با پنهانكاري و حفظ اسرار، ظلم و ستم، و فساد و گمراهي غاصبان مقام خلافت را بر ملا سازند. از اين رو امام جعفر صادق (ع) طي حديثي با صراحت تمام مي فرمايد:
التقية ديني و دين آبائي ولا دين لمن لا تقيه له و ان المذيع لامرنا كالجاحد به. [5] .
تقيه دين من و دين پدران من است و آن كس كه تقيه ندارد، دين ندارد. البته كسي كه اسرار و رازهاي ما را فاش كند همانند كسي است كه منكر حق ما شود.
و در مورد ديگر كه امام با اصحاب خاص خود به راز دل پرداخته مي فرمايد:
لا تذيعوا امرنا ولا تحدثوا به الا اهله فان المذيع علينا سرّنا اشدّ مؤونة علينا من عدوّنا انصرفوا رحمكم الله ولا تذيعوا سرّنا. [6] .
امر ما را فاش نسازيد و آن را جز با اهلش در ميان نگذاريد، زيرا زحمت و دردسر آن كس كه راز ما را فاش مي كند از زحمت و دردسر دشمن ما بيشتر است. پراكنده شويد - رحمت خد بر شما - و راز دار باشيد.
و در حديثي ديگر فرمود: كسي كه در راه ما مظلوم واقع مي شود و آهي مي كشد، آه او ثواب تسبيح دارد و به كسي كه در راه دوستي و محبت ما غم و اندوهي رسيد، اين غم و اندوه براي او عبات محسوب مي گردد و پنهان كردن راز ما جهاد در راه خدا شمرده مي شود. [7] .
و به مدرك بن هزهار كه يكي از اصحاب و راويان موثق و مورد اطمنيان بوده است، فرمود:
يا مدرك! انّ امرنا ليس بقبوله فقط ولكن بصيانته و كتمانه من غير اهله... [8] .
اي مدرك! مسئله با پذيرش امر ما (امامت ما) تمام نمي شود، بلكه نگهداري اين امانت و حفظ آن از نا اهلان هم شرط است. به دوستان ما سلام برسان و درود و تحيت ما را به ايشان ابلاغ كن و بگو خدا رحمت كند مردي را كه دل مردم را به سوي ما معطوف مي دارد و از احاديث ما آنچه را كه آنان را ياراي قبول و تحمل هست به ايشان بازگو مي كند و از طرف آنچه كه فهمشان از درك آن كوتاه است، صرف نظر مي نمايد.
امامان شيعه، بطور دائم اصحاب خود را به راز داري و حفظ سرّ فرا مي خوانده اند و حتي جابر جعفي، آن راوي موثق و شاگرد مورد اطمينان كه از امام باقر و امام صادق عليهما السلام حديثها روايت كرده است، گفت: پنجاه هزار حديث و راز در سينه دارم كه تاكنون آنها را به احدي نگفته ام.
و در حديثي ديگر گفت: نود هزار حديث فقط از امام باقر (ع) در دل پنهان دارم و آنها را به احدي بازگو نكرده ام و پس از اين هم به كسي نخواهم گفت: [9] .
امام ششم به معلي بن خنيس فرمود: به سبب افشاي اسرار و رازهاي ما خود را گرفتار مسازيد كه دشمنان اگر خواستند، شما را آزاد كنند و اگر اراده كردند، شما را بكشند. [10] .
و در جاي ديگر فرمود: معلي جز به سبب افشاي حديث دشوار ما كشته نشد.
پس اين احاديث پرده از روي فلسفه تقيه بر مي دارد و فايده آن را مشخص مي كند و چه بسيار است احاديث در زمينه رازدار بودن نسبت به اسرار امامان، تا اندازه اي كه افشاي راز و سر آنها قتل عمده محسوب گرديده است.
بدين ترتيب، چون ائمه مي دانستند كه شيعه احياناً در تنگناهاي سختي واقع خواهد شد، طي اين احاديث، تقيه را به آنان ياد مي دادند و آنان را موظف به رعايت آن مي كردند.
[1] نگاه كنيد به «احتجاج» تأليف احمد بن علي بن ابي طالب طبرسي از دانشمندان بزرگ شيعه، و اين كتاب او بسيار پر فايده و مهم است.
[2] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 11، ص 43.
[3] همان كتاب.
[4] همان كتاب.
[5] بحار الانوار، ج 2، ص 74.
[6] همان كتاب.
[7] همان كتاب، ص 64.
[8] همان كتاب، ص 68.
[9] همان كتاب، ص 69.
[10] همان كتاب، ص 72.