در ميان جمعيت ، خواهر خود را مي بيند كه غمگين نشسته و خيره خيره اطراف را زير بال نگاه خود گرفته است . چهره اش از غم موج مي زند. حسين به سوي او مي آيد و او را تسلي مي دهد. صداي زينب حاكي از درد درون است كه مي فرمايد: ((برادرم ! بيا از اين مكان برويم از لحظه اي كه وارد اين سرزمين شده ايم و نام كربلا را شنيده ام ، غمهاي عالم روي سينه ام جمع شده اند...!))
امام بر او آيه اميد و اطمينان مي خواند: ((خواهرم ! بر خداي متعال توكل بنما. هر چه هست ، به دست اوست .))
سپس ، دستور بر پايي خيام را صادر مي كند؛ ولي زينب (س ) متحيرانه چشم دوخته كه چرا در درون دره خيمه ها را بر پا مي كنند. او شاهد جنگهاي باب خويش اميرالمؤ منين (ع ) در مقابل دشمنان دين بود و از خيمه گاه آن دوران به ذهن خويش تصاوير زنده اي را به ياد دارد. در برابر امام خويش ، با كمال متانت و ادب مي پرسد: ((پدرم ، هميشه خيمه ها را در مكان بلندي بر پا مي كرد. چه شده است كه شما خلاف او عمل مي كنيد؟))
امام مي فرمايد: ((خواهرم ! آن موقع ، در جنگها فتح و پيروزي وجود داشت ، اما ما مي دانيم كه اين جنگ در نهايت به كشته شدن ما و اسيري رفتن اهل بيت پيغمبر خدا مي انجامد. خواهرم ! اگر قدري صبر نمايي ، قضايا را خواهي فهميد، ولي بايد تحمل و صبر نمايي .))
زينب (س ) با شنيدن اين جملات ، پي به عمق واقعيت مي برد و مي داند كه روزگار وصل با حسين (ع ) به سر رسيده و زماني ديگر شروع محنت و مصايب است .(72)
72-عقيل بني هاشم ، ص 17 و 18