و تو، اي كه نقش ابراهيم را بر عهده داشتي، نه به بازي، كه به عبادت، به عشق، از خانه خدا به خانه خود باز مگرد؛ به نقش خويش رجعت مكن. خانه مردم را ترك مكن و دوباره پا در گليم خويش مكش. احرام را بيرون ميار. ابراهيم باش! به ميانه آتش رو: آتشِ جور، جهل. تا خلق را از آتش برهاني: آتشِ جور، جهل. آتشي كه در سرنوشت هر انسانِ مسئولي هست، مسئولِ نور و نجات. اما، خداي توحيد، آتش نمروديان را بر ابراهيميان، گل سرخ مي كند. نمي سوزي؛ خاكستر نمي شوي؛ مقصود اين بود كه تو در راه جهاد تا خود آتش بروي.
{تو} ابراهيمي! اسماعيلت را قرباني كن، به دو دست خويش، كارد بر حلقش نِه، تا كارد را از حلقوم خَلق برداري؛ خلقي كه هماره در پاي قصرهاي قدرت، بر سر گنجينه هاي غارت و در آستانه هاي معبدهاي ضِرار وذلّت، ذبح مي شوند. تيغ را بر سر حلقوم اسماعيل خويش بِنِه، تا توان آن را بيابي كه تيغ را از دست جلاّد بگيري!
و اكنون، اي كه از طواف عشق مي آيي؛ در مقام ابراهيم ايستاده اي، به مقام ابراهيم رسيده اي؛ و ابراهيم، به اينجا كه رسيده بود، از تمامي هفت خوان زندگي پر كشاكش گذشته بود؛ از بت شكني، نمرود شكني، منجنيق عذاب و خرمن آتش، نبرد با ابليس، ذبح اسماعيل و... هجرت ها و آوارگي ها و تنهايي ها و شكنجه ها و گذر از نبوت تا امامت، از فرديّت تا جمعيّت و از فرزند آزر بت تراش، تا بانيِ خانه توحيد!
شگفتا! ابراهيم و اسماعيل، دست اندركار بنياد كعبه. اسماعيل و ابراهيم؛ اين از آتش گذشته و او از قربانگاه. و اينك هر دو مامور خداوند، مسئول خلق، معمار كهن ترين معبد توحيد در زمين. نخستين خانه مردم در تاريخ؛ خانه آزاد، آزادي، كعبه عشق، پرستش و حرم. و تو اينك در مقام ابراهيم، پا جاي پاي ابراهيم؛ در آخرين پله نردبان صعود ابراهيم، در بلندترين نقطه اوج ابراهيم در معراج، در نزديك ترين فاصله ابراهيم در تقرّب:
مقام ابراهيم.
و تو، باني كعبه، معمار خانه آزادي، بنيانگذار توحيد، مسئول، عاشق، آگاه، بت شكن، رائد قبيله، درگير با جور نمرود، در نبرد با جهل و شرك، در جهاد با وسوسه ابليس، با «خنّاس» كه در درون خلق وسوسه مي افكند.
و حرم، امن و پاك و آزاد براي انسان. براي خاندان خدا- مردم- كه همه جا ننگين است و نا امن. كه زمين را روسپي خانه اي كرده اند، بزرگ و بي حرمت! و قتلگاهي، كه در آن هر كاري، جز تجاوز و تبعيض حرام است؛ و تو اي كه در نقش ابراهيم ظاهر شده اي، در مقام ابراهيم ايستاده اي و بر پاي ابراهيم به پا خاسته اي، و به دست خداي ابراهيم، دست بيعت داده اي؛ ابراهيم وار زندگي كن، و در عصر خويش، معمار كعبه ايمان باش؛ قوم خويش را از مرداب زندگي راكد و حيات مرده و آرامِ خواب و ذلّت جور و ظلمت جهل، به حركت آر، جهت بخش، به حج خوان، به طواف آر.
و تو اي هم پيمان با خدا، اي همگام با ابراهيم، اي كه از طواف مي آيي و كار حَجت را با طواف نساء به پايان آورده اي و از فناء خويش در خلق طائف، در هيات ابراهيم بيرون آمده اي و در جايِ معمار كعبه، باني مدينه حرم، مسجد الحرام، ايستاده اي و روي در روي هم پيمان خويش-خدا- داري:
سرزمين خويش را منطقه حرم كن؛كه در منطقه حرمي. عصر خويش را زمان حرام كن؛ كه در زمان حرامي. و زمين را مسجد الحرام كن؛ كه در مسجد الحرامي. كه «زمين مسجد خداوند است.» و مي بيني كه: «نيست»!
----------------------
منبع: حج، علي شريعتي، حسينيه ارشاد، 1350.