نكته دوم: «فلاتكن من الممترين» يعنى شك در حريم تو راه ندارد نه اين كه شك دارى و با اين برهان زايل مىشود. پس مفاد اين نهى در حقيقت دفع شك است نه رفع آن. رسولخداصلى الله عليه وآله با افاضات الهى به علماليقين و بالاتر از آن به عيناليقين و بالاتر از آن به حق اليقين رسيد و خداوند درباره نحوه علم او فرمود «علمك مالم تكن تعلم». (2)
نكته سوم:
«ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم»
نوعى برهان منطقى است كه حتى براى منكرين وحى نيز حجت است و نتيجه اين برهان حصول علم است (3) و آنگاه كه مىفرمايد:
«فمن حاجك فيه من بعد ما جائك من العلم»
اين علم نسبت به رسولخداص علم حصولى نيست بلكه علم شهودى و ترديدناپذير است كه محصول عمل صالح است و نيز اعمال صالح را بناچار دنبال خود دارد علم شهودى مربوط به عقل عملى است و حكيمان متأله درجات عقل عملى را چنين ترسيم كردهاند: تجليه، تخليه، تحليه و فنا . اينها مراتب عقل عملى است يعنى پايان عمل صالح شهود حقايق است و اين مشاهده عين عمل است هرچه به جهان وحدت نزديك مىشويم ارتباط علم و عمل قوىتر مىشود و تا جايى مىرسند كه يكى مىشوند. به هر حال علمى كه خدا به پيغمبر خود داد علمى نبود كه قابل انتقال باشد اين علم كسبى نيست كه كسى دنبال آن برود بلكه موهبت الهى است. حال اگر آنها با اين برهان كه از وجدان و يافت شهودى تو نشأت مىگيرد توجيه نشدند آنها را به مباهله دعوت كن. (4)
نكته چهارم: در تعبير قرآن به «ندع ابنائنا» بايد توجه داشت كه مراد از ضمير متكلم معالغير در «ندع» غير از ضمير متكلم معالغير در «ابنائنا» است در مورد اول مجموع دو طرف متخاصم از مسلمان و مسيحى مقصود است و در مورد دوم نظر به جانب مسلمانان است. و در واقع رعايت نوعى ايجاز لطيف در كلام شده است و تقدير كلام چنين است: «ندع الابناء و النساء و الانفس فندعو نحن ابنائنا و نسائنا و انفسنا و تدعون انتم ابنائكم و نسائكم و انفسكم». (5)
نكته پنجم: در اين واقعه گرچه گفتگو و نزاع ميان رسولخدا و رجال نصارى بوده است ولى تعميم اين دعوت به فرزندان و زنان و همراه ساختن هر يك از دو گروه عزيزان خود را براى آن است كه صاحب ادعا اطمينان خود را به راستى ادعايش ثابت كند چراكه هر انسانى به طور طبيعى نسبت به فرزندان و زنان خود محبت و شفقت دارد و همواره تلاش مىكند كه هر خوف و خطرى را از آنان دور سازد و خود را سپر بلاى آنها سازد و لذا مىبينيد كه در تعبير قرآن «ابنائنا» مقدم بر «نسائنا» شده است؛ چون انسان در ميان نزديكان خود بيش از همه به فرزندان خود عنايت و توجه دارد. پس اگر صاحب ادعايى اهل و عيالات خود را به صحنهاى آورد كه در آن انتظار وقوع عذاب براى دروغگويان است، البته درستى ادعايش ثابت خواهد شد. از اينجا مىتوان نادرستى سخن برخى مفسرين (6) را فهميد كه گفتهاند مراد آن است كه «ندع نحن ابنائكم و نسائكم و انفسكم و تدعو انتم ابنائنا و نسائنا و انفسنا» چون ما گفتيم كه آمدن هر طرف با عزيزان خود براى اثبات ادعايش نتيجهبخشتر است. (7)
نكته ششم: صحيح بودن تعبير قرآن به
«ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم...»
متوقف بر آن نيست كه هر طرف جمع زيادى از فرزندان و زنان را همراه خويش سازد بلكه مقصود آن است كه در ميان فرزندان و زنان و آنان كه به منزله جان انسان هستند، هر طرف كسانى را همراه خود بياورد كه عشق و محبت او به آنان گواهى صدق ادعايش باشد. و به اتفاق مفسرين و شهادت تاريخ و روايات بسيار رسولخدا براى مباهله حاضر شد ولى با او جز على و فاطمه و حسنينعليهم السلام كسى همراه نبود. و نمىتوان گفت او با اين كار خويش فرمان خدا به «ندع ابنائنا...» را امتثال نكرد و كم نيست مواردى كه لفظ قرآن عام است ولى مصداق آن به حسب شأن نزول خاص است. مانند
«الذين يظاهرون من نسائكم ما هن امهاتم» (مجادله، 2)
«لقد سمعالله قول الذين قالوا ان الله فقير و نحن اغنياء» (آل عمران، 181)
«يسألونك ماذا ينفقون قل العفو» (بقره، 219)
كه همه به لفظ جمع آمده است ولى مصداق آن مفرد است. (129)
جريان مفهوم غير از مصداق است. پيغمبر خاتم در خارج پسرانى غير از حسن و حسين و دخترى غير از فاطمه نداشت كه داراى علم شهودى باشد و صاحب دعوا و دعوت و دعايش مستجاب باشد . از جمله مواردى كه در قرآن لفظ جمع بكار رفته است و در خارج بيش از يك مصداق ندارد آيه شريفه
«انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا...» (مائده، 55)
است. در اين قبيل موارد جمع در معناى فرد استعمال نشده است بلكه جمع در مفهوم عام خودش استعمال شده است ليكن در خارج بيش از يك فرد براى آن محقق نشده است. (8)
نكته هفتم: «نساء» اگر در برابر رجال قرار گيرد به معناى همسران است و اگر در برابر «ابناء» واقع شود به معناى دختران است مانند «يذبحون ابنائكم و يستحيون نساءكم». (بقره، 49).
مأمون به امام هشتم عرض كرد دليل شما بر خلافت علىبن ابىطالب چيست؟
آن حضرت فرمود به شهادت «انفسنا» كه مراد از آن علىعليه السلام است كه به منزله جان رسولخدا است. مأمون گفت «لولا نسائنا» يعنى منظور از «انفسنا» بايد رجال باشد به قرينه آمدن «نسائنا» و حضرت در جواب او فرمود «لولا ابنائنا» يعنى «انفسنا» در مقابل «نسائنا» اگر تنها بود چنين مىگفتيم اما «نسائنا» در مقابل «ابنائنا» است. (9)
نكته هشتم: بهله و ابتهال در «ثم نبتهل» مطلق ذكر شده است، با آن كه مقصود تضرع به پيشگاه خداوند است. و اين اطلاق به جهت آن است كه به طور طبيعى انسان به حضور كسى ابتهال مىكند كه زمام امور را بدست دارد و تواناى مطلق براى رفع نيازهاست. (10)
نكته نهم:
«فنجعل لعنةالله على الكاذبين»
يعنى ابتهال ما را آنقدر به خدا نزديك مىكند كه ما مظاهر كار خدا خواهيم شد و واسطه از ميان برداشته مىشود. ديگر نمىگوييم خدا لعن را به صورت عذاب بر اينها نازل كن بلكه خودمان به مقام جعل عذاب مىرسيم. چون جعل عذاب صفت فعل است و اگر كسى به مقام ولايت رسيد مظهر فعل خدا مىشود يعنى در مقام فعل، خدا كار را با دست او انجام مىدهد.
نكته دهم: مقصود از «الكاذبين» همان دروغگويانى هستند كه در عالم خارج در يكى از دو طرف قرار گرفتهاند. يك طرفى كه گويد لا اله الا الله و عيسى عبده و رسوله و طرف ديگرى كه گويد ان الله ثالث ثلاثة و يا گويد عيسى ابنالله و يا گويد عيسى همان خداست. نكته مهم و درخور توجه آن است كه «الكاذبين» به صيغه جمع آمده است نه «الكاذب» بهصورت مفرد . و اين نشان مىدهد كه چنان كه در طرف مسيحيان جمعى بودند كه ادعايى داشتند در طرف مسلمانان نيز جمعى بودند كه ادعايى برخلاف آنها داشتند و اين تنها رسولخدا نبود كه در صف حق در مقابل آنان قرار گرفته بود بلكه همراهان او نيز شريك در ادعاى توحيد و عبوديت عيسى بودند و اساسا صدق و كذب در جايى تحقق مىيابد كه امكان مطابقت يا عدم مطابقت ادعايى با واقع در ميان باشد و اگر همراهان رسولخدا مىخواستند تنها نظارهگر اين درگيرى باشند و خود هيچگونه دخالتى نداشته باشند تعبير قرآن در حق آنان درست نخواهد آمد. (11) پس تعبير به
«نجعل لعنة الله على الكاذبين»
قرينه است كه همراهان رسولخدا تماشاگر صحنه مباهله نبودند بلكه گزارشگر حقايق بودند . زيرا گزارشگر است كه مىتواند صادق يا كاذب باشد و در غير اينصورت نه صادق خواهد بود و نه كاذب. البته رسالت و نبوت مخصوص رسول گرامى اسلام است ولى ولايت الهى مشترك بين همه آنهاست. و چون همراهان رسولخدا مانند خود آن حضرت ولايت دارند گزارشگر غيب هستند، به خدا ايمان مىآورند و از آنجا خبر دارند و خبر مىدهند و مدعى هستند و دعايشان هم مستجاب است. (12) و اين نكته گوياى برجستهترين و بالاترين منقبت براى اهل پيغمبر است. هم چنان كه انتخاب حسن و حسين از ميان جمع فرزندان به عنوان فرزندان رسولخدا و انتخاب فاطمه زهرا س از ميان جمع زنان به عنوان تنها زنى كه از هر جهت نسبت او به رسولخدا تمام است و انتخاب علىعليه السلام از ميان جمع مردان به عنوان مردى كه مىتواند جان رسولخدا به شمار آيد، خود شاهدى بر مقام و منزلت اهلبيت است. (13)
نكته يازدهم: هرگز نمىتوان گفت حضور اين چهارتن از ميان جمع مردان و زنان و فرزندان مسلمانان به عنوان نمونه بوده است چراكه در اين صورت بايد رسولخدا دست كم دو مرد (14) و سه زن و سه فرزند همراه خود مىآورد تا به كارگيرى صيغه جمع عربى كه كمترين مرتبه آن سه فرد است توجيه داشته باشد. ناگزير بايد گفت رسولخدا تنها اين چهار تن را حاضر كرد چون در عالم خارج به جز آنها كسى ديگر يافت نشد كه شايسته همراهى او در اين دعوت و اين ادعا باشد و او در مقام امتثال جز اينان مصاديقى نيافت. پس احضار اين چهار تن از باب اختصاص و انحصار است نه از باب نمونه. (15)
نكته دوازدهم: اگر بخوبى در اين ماجرا تأمل كنيم مىبينيم كه بحث و گفتگوى مسيحيان با رسولخدا از آن رو بوده كه او خود را پيامبر الهى و سخنش را مستند به وحى مىدانست اما ديگر پيروان او و جماعت مسلمانان از اين نظر كه بدو ايمان آورده بودند اصلا طرف بحث و گفتگوى مسيحيان نبودند بنابراين اگر رسولخدا كسانى را همراه خود كرد معلوم مىشود كه آنان نيز طرف اين درگيرى بودند و ادعاى رسولخدا ادعاى آنان نيز بود و در صورت دروغگو بودن مانند رسولخدا خود را در معرض نزول عذاب مىدانستند پس نبايد كسى همراه رسولخدا در اين صحنه باشد جز آن كه شريك دعوت اوست نه آنان كه به ادعاى رسولخدا ايمان آوردهاند و طبعا كسانى كه دعوت رسولخدا آنان را به مدينه كشانده است با هر كسى كه صاحب اين دعوت است كار دارند، چه رسولخدا و چه همراهان او و با عنايت به كلمه «الكاذبين» اين نكته بيشتر روشن مىشود. ولى بايد توجه داشت كه اين مطلب به معناى آن نيست كه همراهان رسولخدا در امر نبوت با او شريك هستند بلكه يعنى در دعوت و تبليغ كه از شؤون و لوازم نبوت است با او شريكند و اين خود منصب و مقامى بزرگ است كه هر كس نمىتواند عهدهدار آن باشد . (16)
پی نوشت ها:
1) جوادى آملى، عبدالله، تفسير موضوعى قرآن، ج 9، ص 183 و نظير اين سخن به اجمال از علامه طباطبائى در الميزان در ذيل آيه مباهله ديده مىشود ص .235
2) همان، ج 9، ص .184 نساء، .113
3) علامه طباطبائى، الميزان، ج 3، ص 222
4) جوادىآملى، عبدالله، تفسير موضوعى قرآن، ج 9، ص .184
5) علامه طباطبائى، الميزان، ج 3، ص .223
6) مانند محمد رشيد رضا در تفسير «المنار» ذيل آيه مباهله.
7) علامه طباطبائى، الميزان، ج 3، ص .223
8) علامه طباطبائى، الميزان، ذيل آيه مباهله.
9) جوادى آملى، عبدالله، تفسير موضوعى قرآن، ج 9، ص .185
10) همان، ج 9، ص 185؛ در بخشهاى بعدى نيز بدين حديث و سند آن اشاره خواهيم كرد.
11) همان، ج 9، ص .183
12) علامه طباطبائى، الميزان، ذيل آيه مباهله.
13) جوادى آملى، عبدالله، تفسير موضوعى قرآن، ج 9، ص .190
14) علامه طباطبائى، الميزان، ذيل آيه مباهله.
15) از كلام مرحوم علامه طباطبائى در اينجا فهميده مىشود كه ايشان لفظ «انفسنا» در آيه مباهله را شامل شخص رسولخدا نيز مىداند. در برخى منابع اهل سنت و بهندرت در منابع شيعى تصريح بدين مطلب ديده مىشود. سبطبن جوزى در تذكرة الخواص، ص 14 آورده كه رسولخدا به نفس خود و نفس على اشاره كرد به وسيله «انفسنا»؛ ابراهيمبن محمد الجوينى در فرائد السمطين، ج 2، ص 23 به نقل از شعبى از جابر آورده است كه «انفسنا و انفسكم رسولالله و على و نساءنا و نساءكم فاطمه و ابناءنا و ابناءكم الحسن و الحسين»؛ ابنكثير در تفسير القرآن العظيم در ذيل آيه مباهله آورده است كه «انفسنا و انفسكم رسولالله و علىبن ابىطالب و ابناءنا حسن و حسين و نساءنا فاطمه»؛ بغوى در معالمالتنزيل و شيخ طوسى در التبيان و بيهقى در دلائلالنبوة و طبرى در تفسيرش و سيوطى در الدرالمنثور و حاكم حسكانى در شواهدالتنزيل نيز همين مطلب را آوردهاند؛ در تفسير فرات از امام باقرعليه السلام نقل شده است كه «ابناءنا و ابناءكم الحسن و الحسين و انفسنا و انفسكم رسولالله و على و نساءنا و نساءكم فاطمه» نگاه كنيد به موسوعةالامام علىبن ابىطالب، ج 8 ، ص .10 ولى ما درگذشته به برخى مباحث كلامى در ذيل آيه مباهله اشاره كرديم و دانستيد كه چرا نمىتوان انفسنا را شامل رسولخدا قرار داد. بنابراين سخن برخى مفسرين و نيز مضمون برخى روايات را بر فرض صحت سند بايد تأويل و توجيه كرد.
16) همان، ذيل آيه مباهله.