روزی کسی به خیام خردمند ، که دوران کهنسالی را پشت سر می گذاشت
گفت : شما به یاد دارید دقیقا پدر بزرگ من ، چه زمانی درگذشت ؟!
خیام پرسید : این پرسش برای چیست ؟
آن جوان گفت : من تاریخ درگذشت همه خویشانم
را بدست آورده ام و می خواهم روز وفات آنها بروم
گورستان و برایشان دعا کنم و خیرات دهم و...
خیام خندید و گفت : آدم بدبختی هستی ! خداوند تو را فرستاده
تا شادی بیافرینی و دست زندگان و مستمندان را بگیری
تا نمیرند تو به دنبال مردگانت هستی ؟!... بعد پشتش
را به او کرد و گفت مرا با مرده پرستان کاری نیست و از او دور شد
استاد شهید مطهری می گوید:
داستانى الآن یادم افتاد، دریغ است که آن را نگویم، یکى دو بار دیگر هم یادم هست که در سخنرانیها گفتهام. مربوط به مرحوم آیة اللّه بروجردى (اعلى اللّه مقامه) است. قبل از اینکه ایشان به قم بیایند، من از نزدیک خدمت ایشان ارادت داشتم، بروجرد رفته بودم و در آنجا خدمتشان رسیده بودم.
مردى بود در حقیقت با تقوا و به راستى موحّد. نگویید هر کس مرجع تقلید شد، البتّه موحّد هست. توحید هم مراتب دارد. بله، اگر به مقیاس ما و شما حساب کنیم، مراجع تقلید درجات خیلى بالاتر از توحید من و شما را دارند ولى وقتى که من مىگویم «موحّد»، یک درجه خیلى عالى را مىگویم. او کسى بود که اساساً توحید را در زندگى خودش لمس مىکرد، یک اتّکا و اعتماد عجیبى به دستگیریهاى خدا داشت. سال اوّلى بود که ایشان به قم آمده بودند.
تصمیم گرفته بودند بروند به مشهد. مثل اینکه نذر گونهاى داشتند. در آن وقت که بیمار شده بودند، آن بیمارى معروف که احتیاج به جرّاحى پیدا کردند و ایشان را از بروجرد به تهران آوردند و عمل کردند و بعد به درخواست علماى قم به قم رفتند، در دلشان نذر کرده بودند که اگر خداوند به ایشان شفا عنایت بفرماید، بروند زیارت حضرت رضا (علیه السّلام). بعد از شش ماه که در قم ماندند و تابستان پیش آمد، تصمیم گرفتند بروند به مشهد. یک روز در جلسه دوستان و به اصطلاح اصحابشان طرح مىکنند که «من مىخواهم به مشهد بروم، هر کس همراه من مىآید اعلام بکند»اصحابشان عرض مىکنند بسیار خوب، به شما عرض مىکنیم. یکى از اصحاب خاصّشان که هم اینک یکى از مراجع تقلید است، براى من نقل کرد که ما دور هم نشستیم کنکاش کردیم، فکر کردیم که مصلحت نیست آقا بروند مشهد، چرا؟ چون آقا را ما مىشناختیم ولى در آن زمان هنوز مردم تهران ایشان را نمىشناختند، مردم خراسان نمىشناختند و به طور کلّى مردم ایران نمىشناختند، بنابراین تجلیلى که شایسته مقام این مرد بزرگ هست، نمىشود، بگذارید ایشان یکى دو سال دیگر بمانند؛ براى نذرشان هم که صیغه نخواندهاند که نذر شرعى باشد، در دلشان این نیّت را کردهاند؛ بعد که معروف شدند و مردم ایران ایشان را شناختند با تجلیلى که شایسته شان است، بروند. تصمیم گرفتیم که اگر دوباره فرمودند، ایشان را منصرف کنیم. بعد از چند روز باز در جلسه گفتند: «از آقایان کى همراه من مىآید؟». هر کدام از دوستانشان حرفى زدند و بهانهاى تراشیدند. یکى گفت: اى آقا شما تازه از بیمارى برخاستهاید (آنوقت فقط اتومبیل بود و هواپیما نبود) ناراحت مىشوید، ممکن است بخیهها باز شود. دیگرى چیز دیگرى گفت. ولى از زبان یکى از رفقا درز کرد که چرا شما نباید به مشهد بروید. جملهاى گفت که آقا درک کرد اینها که مىگویند نرو مشهد، به خاطر این است که مىگویند هنوز مردم ایران شما را نمىشناسند و تجلیلى که شایسته شماست به عمل نمىآید.
آن آقا براى من نقل مىکرد: آقا تا این جمله را شنید تکانى خورد (آن وقت ایشان هفتاد سال داشتند) و گفت: «هفتاد سال از خدا عمر گرفتهام و خداوند در این مدت تفضّلاتى به من کرده است و هیچیک از این تفضّلات، تدبیر نبوده است، همه تقدیر بوده است. فکر من همیشه این بوده که ببینم وظیفهام در راه خدا چیست؛ هیچ وقت فکر نکردهام که من در راهى که مىروم ترقّى مىکنم یا تنزّل، شخصیّت پیدا مىکنم یا پیدا نمىکنم. فکرم همیشه این بوده که وظیفه خودم را انجام بدهم؛ هر چه پیش آید، تقدیر الهى است. زشت است در هفتاد سالگى، خودم براى خودم تدبیر بکنم. وقتى که خدایى دارم، وقتى که عنایت حق را دارم، وقتى که خودم را به صورت یک بنده و یک فرد مىبینم خدا هم مرا فراموش نمىکند؛ خیر، مىروم». و دیدیم این مرد از روزى که فوت کرد، روز به روز خداوند بر عزّت او افزود.آیا آیة اللّه بروجردى- نعوذ باللّه- با خدا قوم و خویشى داشت که مورد تفضّل و یا عنایت حق باشد؟ ابداً. امدادهاى الهى به افراد، به اجتماعات و به بشریّت، حسابى دارد.
منبع : مجموعه آثار استاد شهید مطهرى ،ج3 ،ص 146 .
به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم …
خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.
زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج ۴۰ درجه اضطراب نشان داد.
آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود …
و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.
به بخش ارتوپدی رفتم چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.
بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم …
فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.
زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم …!
خدای مهربان برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد و من به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم :
هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم
قبل از رفتن به محل کار یک قاشق آرامش بخورم .
هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.
زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم .
و زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.
امیدوارم خدا نعمتهایش را بر شما سرازیر کند:
رنگین کمانی به ازای هر طوفان ،
لبخندی به ازای هر اشک ،
دوستی فداکار به ازای هر مشکل ،
نغمه ای شیرین به ازای هر آه ،
و اجابتی نزدیک برای هر دعا .
جمله نهایی : عیب کار اینجاست که من ” آنچه هستم ” را با ” آنچه باید باشم ” اشتباه می کنم ، خیال میکنم آنچه باید باشم هستم، در حالیکه آنچه هستم نباید باشم . /
زنده یاد احمد شاملو
آقای جوادی خادمی است که چهارده سال است به خدمتگزاری حرم بیبی حضرت معصومه علیهاالسلام نائل آمده است .
ایشان میگوید که قبل از تشرف به خادمی حضرت معصومه علیهاالسلام در جایی کار میکردم که کارفرما خیلی مقید نبود و به حلال و حرام توجه نداشت و کارها را درست انجام نمیداد و من از این مورد خیلی ناراحت بودم و دلم میخواست از این کار نجات یابم. پس به حضرت معصومه علیهاالسلام توسل کردم پس از مدتی در عالم رویا دیدم که یک سگ دنبالم میکند و من فرار میکردم در همان حال یکباره دیدم عبایی بالا رفت و من زیر عبا رفتم.
و بعد از مدتی به عنوان خادم مشغول به خدمتگزاری در حرم خانم شدم.
1. مؤذنی اذان میگفت و مردم به تعجیل و شتاب ، روی به مسجد مینهادند و برای صف نماز جماعت از هم سبقت میگرفتند. ظریفی حاضر بود گفت: واللّه اگر مؤذن به جای حَیّ عَلی الصلاة، حَیّ علی الزكات میگفت، مردم در فرار از مسجد بر همدیگر سبقت میگرفتند!
2. یكی از خلفای عباسی كه بسیار ظالم و ستمگر بود به یكی از ندیمان خویش گفت: برای من لقبی پیدا كن كه پسوند آن اسم اللّه باشد، مثل اَلْمُعتَصم بِاللّه، آن ندیم پس از لحظهای گفت: هیچ لقبی برای تو مناسبتر از «نعوذُ باللّه» نیست!
3. شخصی شنید كه در شب قدر هزار مرتبه سوره إِنّا أنزلناهُ، باید خواند آن شب هزار مرتبه سوره مباركه را خواند. متأسفانه إِنّا أنزلنا فی لیلة القدر… میخواند صبح آن روز او را دیدند كه تسبیح در دست دارد و میگوید هُ هُ هُ هُ … به او گفتند چرا چنین میگویی؟ گفت: دیشب هُ إنّا أنزلناه را نگفتهام، اكنون دارم جبران میكنم.
4. فردی در اجتماعی گفت: من فتنه را دوست دارم و حقّّ را دشمن میدارم و آنكه را ندیدهام شهادت میدهم. عدهای گفتند: قتل او واجب است، او را بكشید! در آن میان حكیمی بود كه فرمود: چرا چنین حكم میكنید؟!
گفته او مورد تأیید و قبول همگان میباشد، چون گفت فتنه را دوست دارم یعنی مال و اولاد را دوست دارم چنانكه پروردگار فرموده است: إنّما أمْوالكُم و أولادُكم فتنة اما گفت كه حق را دشمن میدارم یعنی مرگ حق است و من مرگ را نمیخواهم و امّا گفت كه آنی را كه نمیبینم شهادت میدهم. یعنی شهادت بخدای یكتای بی نیاز كه ندیدهام، میدهم.
5 - روزی فردی داخل مجلس امیری گردید، و در حضور امیر یك طبق شیرینی بود.امیر به خدمتكارش گفت:یك عدد شیرینی به او بدهید.آن فرد چون شیرینی را خورد گفت:ای امیر، پروردگار متعال در سوره یس فرمود:فارسلنا الیهم اثنین امیر دستور داد یك عدد دیگر به او دادند.چون خورد گفت:ای امیر خدا میفرماید :«فعزّزنا بثالث» امیر گفت: یكی دیگر به او بدهند.چون خورد گفت:ای امیر خدا میفرماید:«فخذا اربعة منّ الطّیر».امیر گفت یكی دیگر به او دادند.
چون خورد گفت:ای امیر خدا میفرماید:«فخذوا اربعة منّ الطّیر»،امیر گفت: یكی دیگر به او دادند.گفت خدا میفرماید:«خمسة سادسهم كلبهم».یكی دیگر به او دادند.گفت: خدا میفرماید:«انّا خلقنا السّموات و الارض فی ستّة ایّام».یكی دیگر به او دادند گفت:خدا میفرماید:«سبع سموات طباقاً» یكی دیگر به او دادند.
گفت: خدا میفرماید:«ثمانیة ازواج».یكی دیگر به او دادند.
گفت: خدا میفرماید :«تسعة رهطٍ».یكی دیگر به او دادند.
گفت: خدا میفرماید:«تلك عشرة كاملة».باز یكی به او دادند
گفت: خدا می فرماید:«احد عشر كوكباً».باز یكی دیگر به او دادند
گفت: خدا می فرماید:«انّ عدّة الشّهور عندالله اثنی عشر شهراً» یكی میز به او دادند
گفت: خدا می فرماید:«ان یكن منكم عشرون صابرون»،هست عدد دیگر نیز به او دادند.
گفت:خدا بعد از آن میفرماید:«یغلبرا مأتین».پس امیر دستور داد شیرینی را با طبقش پیش او گذاشتند.
گفت:ای امیر اگر چنین دستور نمیدادی هر آینه آن آیه شریفه را میخواندم كه خدا میفرماید:«فارسلنا الی مأة الف او یزیدون»
امیر گفت:مرحبا به هوش و ذكاوت تو، چه بسیار خوشدل شدم از كلمات تو كه از قرآن كریم بیان داشتید.
* از مجله قرآني بشارت
عابدی را حکایت کنند که شبی دَه مَن طعام بخوردی و تا سحر ختمی در نماز بکردی، صاحبدلی شنید و گفت: اگر نیم نانی بخوردی و بخُفتی، بسیار از این فاضل تر بودی.
سعدی شکر سخن در این حکایت لطیف، از عابد سطحی نگری سخن به میان آورده است که ساده لوحانه و بدون زمینه سازی مناسب، در پی کسب فیوضات معنویست، غافل از اینکه پرخوری و شکم پروری را با پارسایی و پرهیزکاری اجماعی نیست. انسانی که می خواهد درونش سرچشمه زلال و جوشان حکمت الهی باشد و به گنجینه کمالات ارزشمند انسانی دست یابد، ناگزیر از تحمل گرسنگی و رنج همدردی با هم نوعان است.
بی شک اگر پُری شکم با کسب کمالات معنوی مغایرت نداشت و بدون تحمل گرسنگی، انسان گنجینه کمالات را به دست می آورد، هیچ گاه در گفتارهای نغز و دل نشین امامان معصوم علیهم السلام بدان تأکید نمی شد. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «شکم خود را از غذا سیر نکنید که نور معرفت را در دل های شما می فشرد.»(2) امام علی علیه السلام نیز می فرماید: «سیری شکم، پارسایی را نابود می کند.»(3) همو فرموده است: «سیری، همدم بدی برای پارسایی است».
خداوند سخی تر از آن است که به انسان بخل ورزد و مانع بهره مندی و خوشی او شود، زیرا از خزاین بی پایان او کاسته نخواهد شد. در باور افراد صاحبدل، اندک خوردن و کم خوابیدن، بسیار پسندیده تر و ارزشمندتر از پرخوردن و بسیار عبادت کردن است. پس خوشا به حال آنان که اندرون از طعام خالی دارند، گرسنگی کشند و شکیبایی ورزند تا درون خود را آکنده از گوهرهای اِجلالی کنند.
اندرون از طعام خالی دار که در آن نور معرفت بینی
تُهی از حکمتی به علت آن که پُری از طعام تا بینی
سعدی
پیام متن:
ناسازگاری پرخوری با عبادت و تابش نور معرفت در پرتو کم خوری.
بچهام کوچولو بود، از من بیسکویت خواست. گفتم: امروز مىخرم. وقتى به خانه برگشتم فراموش کرده بودم. بچه دوید جلو و پرسید: بابا بیسکویت کو؟ گفتم: یادم رفت. بچه تازه به زبان آمده بود، گفت: بابا بَده، بابا بَده. بچه را بغل کردم و گفتم: باباجان! دوستت دارم. گفت: بیسکویت کو؟دانستم که دوستى بدون عمل را بچه سه ساله هم قبول ندارد. چگونه ما مىگوئیم خدا و رسول و اهل بیت او را دوست داریم، ولى در عمل کوتاهى مىکنیم؟
حجت الاسلام و المسلمین قرائتی در پاسخ به این سوال که چه کنیم تا روح ما بزرگ و ظرفیت ما زیاد شود پاسخ داده است:حضرت علی (ع) به همام میفرماید:«عظم الخالق فی انفسهم و صغر ما دون ذلک» یعنی چون خداوند در روح آنها عظمت دارد، غیر خدا هر چه باشد کوچک جلوه میکند. تا وقتی روی زمین هستیم، یک هکتار زمین برای ما بزرگ است، اما اگر سوار هواپیما شدیم هر چه هواپیما بالاتر رود ، این قطعه زمین برای ما کوچکتر میشود.
اگر توجهی به پولهای موجود در بانک کنیم، سرمایه خود را ناچیز خواهیم دید. اگر به تسبیح گفتن همه موجودات توجه داشته باشیم، گفتن چند«سبحان الله» را چیزی نمیدانیم. اگر به کتابخانههای بزرگ و مهم دنیا نگاه کنیم، مطالعه چند کتاب ما را مغرور نخواهد کرد.
وقتی به امام سجاد (ع) گفتند: چرا اینقدر عبادت میکنی؟ فرمود: عبادت من کجا و عبادت علی بی ابیطالب کجا .
خداوند در قرآن به پیامبرش می گوید:یادی از سختیهای انبیای گذشته کن تا سختیها برای تو آسان و سبک شود. آری ، اگر به پشت سر نگاه کنیم و راه رفته را ببینیم مغرور میشویم، باید به راه نرفته نظر دوخت تا به فکر رفتن بیفتیم