دانشجویی به استادش گفت:
استاد! اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی
خدا را نبینم او را عبادت نمی کنم.
استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت: آیا مرا می بینی؟
دانشجو پاسخ داد: نه استاد! وقتی پشت من به شما باشد مسلما
شما را نمی بینم.
استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت: تا وقتی به خدا پشت کرده
باشی او را نخواهی دید!
راستش من چادری نیستم ولی حجابمو حفظ میکنم.
زیبایی زندگی من از زمانی آغاز شد که من باحجاب شدم.
وقتی حدودا 18 ساله بودم، در پیش دانشگاهی دوستی داشتم که تازه از حج برگشته بود . ایشون برای کاملتر بودن حجابش علاوه بر چادر زیر مقنعه یک هدبند روی بخش جلوی موهاش میذاشت تا حتی یک تاره مو از ایشون پیدا نشه. منم از ایشون یاد گرفتم و موهامو به طور کامل پوشوندم.
من به دوستم خیلی مدیونم چون با همون پوشوندن چند تا تاره مو زندگی من متحول شد. احساس عجیبی پیدا کردم. احساس کردم خیلی از اخلاقیات بدم ازم دور شد ، احساس کردم به خدا نزدیکتر شدم. حسم بی نظیر بود.
اگر قبلا از هر ده آدم فاسد 8 نفر بهم متلک مینداختن بعد از حجابم حتی دو نفرم اجازه چنین کاری رو به خودشون نمی دادن.
میخوام دینداری رو در دو واژه خلاصه کنم : حجاب، نماز
دعا کنید که چادری شم.
جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی مودبانه گفت: ببخشید آقا! من میتونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟
مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد:.
مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری... خجالت نمیکشی؟
جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحشهای مرد عصبی شود و واکنشی نشان دهد، همان طور مودبانه و متین ادامه داد.
خیلی عذر میخوام، فکر نمیکردم این همه عصبی و غیرتی شین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت میبرن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم... حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم.
مرد خشکش زد... همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد...
وبلاگ: پسر چوپان
در حكمت 58 نهج البلاغه اومده است: « المراة عقرب حلوة اللسعة » ؛ ( زن عقربي شيرين نيش است ).
توضيح و بيان حديث: امير المؤمنين كه زن را ريحانه « گل خوشبو » مي داند قطعا در صدد نكوهش زنان نيست بلكه اين جمله در واقع هشداري است به مردان كه مواظب رفتارهاي خود باشن.خداوند متعال جمال و كشش خاصي را در زن قرار داده است و اين جذبه از زمان خلقت آدم و حوا وجود داشت؛ اين كشش باعث ميشه كه مردان گرايش خاصي نسبت به زنان احساس كنن و زنان از اين دلربايي و خوش صحبتي سو[[]]ء استفاده كنن.امير المؤمنين با اين جمله حكيمانه خود، مردان را از عاقبت گرايشهاي غير منطقي به زنان آگاه ميكنن؛ يعني اگرچه آفرينش زن شاهكار خلقت است و جذبه ها و جمالهاي دلربايي داره، اما غرق شدن در اين امور و توجه دائمي به آن مانند سم كشنده اي است كه انسان را از پا در مي آورد و هلاكت او را فراهم مي سازد.
كتاب شخصيت و حقوق زن، سيد ابراهيم حسيني، ص 96.
روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود كه 4 زن داشت.
زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و او را مدام با خریدن جواهرات گران قیمت و غذاهای خوشمزه خوشحال میكرد. بسیار مراقبش بود و بهترین چیزها را به او میداد.
زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار میكرد. اگرچه واهمه شدیدی داشت كه روزی او تنهایش بگذارد.
واقعیت این است كه او زن دومش را هم بسیار دوست داشت. او زنی بسیار مهربان بود كه دائما نگران و مراقب همسرش بود. مرد در هر مشكلی به او پناه میبرد و او نیز به تاجر كمك میكرد تا گره كارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید.
اما زن اول مرد، زنی بسیار وفادار و توانا بود كه ....
در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود كه اصلا مورد توجه مرد نبود. با اینكه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای كه تمام كارهایش با او بود حس میكرد و تقریبا هیچ توجهی به او نداشت.
روزی مرد احساس مریضی كرد و قبل از آنكه دیر شود فهمید كه به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت: "من اكنون 4 زن دارم، اما اگر بمیرم دیگر هیچ كسی را نخواهم داشت و تنها و بیچاره خواهم شد"! بنابراین تصمیم گرفت با زنانش حرف بزند و برای تنهاییاش فكری بكند.اول از همه سراغ زن چهارم رفت و گفت:"من تورا بیشتر از همه دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه كرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام ، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه میشوی تا تنها نمانم؟"زن به سرعت گفت : " هرگز" و مرد را رها كرد.
ناچار با قلبی كه به شدت شكسته بود نزد زن سوم رفت و گفت:"من در زندگی تو را بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟"زن گفت: " البته كه نه! زندگی در اینجا بسیار خوب است. تازه من بعد از تو میخواهم دوباره ازدواج كنم " قلب مرد یخ كرد.
مرد تاجر به زن دوم رو آورد و گفت:"تو همیشه به من كمك كرده ای . این بار هم به كمكت نیاز شدیدی دارم شاید تو از همیشه بیشتر میتوانی در مرگ همراه من باشی؟ "زن گفت :" این بار با دفعات دیگر فرق دارد . من نهایتا میتوانم تا گورستان همراه جسم بی جان تو بیایم اما در مرگ،... متاسفم"! گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد.
در همین حین صدایی او را به خود آورد:"من با تو میمانم ، هرجا كه بروی"، تاجر نگاهش كرد، زن اول بود كه پوست و استخوان شده بود ، انگار سوءتغذیه، بیمارش كرده باشد. غم سراسر وجودش را تیره و ناخوش كرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود . تاجر سرش را به زیر انداخت و آرام گفت:" باید آن روزهایی كه میتوانستم به تو توجه میكردم و مراقبت بودم ..."
در حقیقت همه ما چهار زن داریم!ا
الف: زن چهارم بدن ماست كه مهم نیست چقدر زمان و پول صرف زیبا كردن او بكنیم وقت مرگ، اول از همه او ما را ترك میكند.
ب: زن سوم داراییهای ماست. هر چقدر هم برایمان عزیز باشند وقتی بمیریم به دست دیگران خواهد افتاد.
ج : زن دوم كه خانواده و دوستان ما هستند. هر چقدر هم صمیمی و عزیز باشند ، وقت مردن نهایتا تا سر مزارمان كنارمان خواهند ماند.
د: زن اول كه روح ماست. غالبا به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست میكنیم.او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و درمانده رهایش كرده ایم تا روزی كه قرار است همراه ما باشد، اما دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است.
امید است این حکایت تلنگری باشد تا ازخواب غفلت بیدار شویم و درس عبرتی که فراموش نکنیم مسافری هستیم در کاروان زندگی که درنهایت باید تنها سفرکنیم
هميشه ميگوييم: به واجبات مي پردازيم، مستحبات شد شد، نشد نشد! بابا، اين مستحبات است كه
انسان را به جايي ميرسونه! بري همين مأموران دوره پهلوي براي جلوگيري از مستحبات، رشوه گرفته بودند.
روزي در حضور حاج شيخ عبد الكريم گفته شد: روضه خاني كه مستحب است و جلوگيري از آن توسط پهلوي اشكالي نداره.
ايشون فرمودند: بله، مستحبي كه هزار واجب در آن است.
محمد حسين رخشاد، كتاب در محضر بهجت، جلد دوم.
بنده سال 50 در مشهد براى دانشجوها درس تفسير مىگفتم و اوايل سورهى بقره- ماجراهاى بنىاسرائيل- را تفسير مىكردم.
بنده را به ساواك خواستند و گفتند چرا شما راجع به بنىاسرائيل حرف مىزنيد؟ گفتم آيهى قرآن است؛ من دارم آيهى قرآن را معنا و تفسير مىكنم.
گفتند نه، اين اهانت به اسرائيل است! درس تفسير بنده را به خاطر تفسير آيات بنىاسرائيل- چون اسم اسرائيل در آن بود- تعطيل كردند. اختناق در آن زمان عجيب بود؛ اما نه از طرف دولت امريكا، نه از سوى دولت فرانسه و نه از طرف دولتهاى ديگر مطلقاً رژيم طاغوت به مخالفت با آزادى و دمكراسى متهم نشد. آن زمان انتخابات برگزار مىشد اما مردم اصلاً نمىفهميدند كى آمد، كى رفت و چه كسى انتخاب شد.
به آن صورت رأىگيرى وجود نداشت؛ صندوق رأيى درست مىكردند و اسم نمايندهاى را كه خودشان مىخواستند و از دربار تأييد شده بود، از صندوق بيرون مىآوردند. با اين كار، صورت مسخرهاى از يك رأىگيرى را به نمايش مىگذاشتند.
ديدار با دانشجويان و اساتيد دانشگاههاى استان كرمان 19/02/1384
در دوران پيش از پيروزى انقلاب، بنده در ايرانشهر تبعيد بودم. در يكى از شهرهاى همجوار، چند نفر آشنا داشتيم كه يكى از آنها راننده بود، يكى شغل آزاد داشت و بالاخره، اهل فرهنگ و معرفت، به معناى خاص كلمه نبودند. به حسب ظاهر، به آنها عامى اطلاق مىشد. با اين حال جزو خواص بودند. آنها مرتّب براى ديدن ما به ايرانشهر مىآمدند و از قضاياى مذاكرات خود با روحانى شهرشان مىگفتند. روحانى شهرشان هم آدم خوبى بود؛ منتها جزو عوام بود.
ملاحظه مىكنيد! رانندهى كمپرسى جزو خواص، ولى روحانى و پيشنماز محترم جزو عوام! مثلاً آن روحانى مىگفت: «چرا وقتى اسم پيغمبر مىآيد يك صلوات مىفرستيد، ولى اسم «آقا» كه مىآيد، سه صلوات مىفرستيد؟!» نمىفهميد. راننده به او جواب مىداد: روزى كه ديگر مبارزهاى نداشته باشيم؛ اسلام بر همه جا فائق شود؛ انقلاب پيروز شود؛ ما نه تنها سه صلوات، كه يك صلوات هم نمىفرستيم! امروز اين سه صلوات، مبارزه است! راننده مىفهميد، روحانى نمىفهميد!
اين را مثال زدم تا بدانيد خواص كه مىگوييم، معنايش صاحب لباسِ خاصى نيست. ممكن است مرد باشد، ممكن است زن باشد. ممكن است تحصيلكرده باشد، ممكن است تحصيلنكرده باشد. ممكن است ثروتمند باشد، ممكن است فقير باشد. ممكن است انسانى باشد كه در دستگاههاى دولتى خدمت مىكند، ممكن است جزو مخالفين دستگاههاى دولتىِ طاغوت باشد.
بيانات در جمع فرماندهان لشكر 27 محمد رسول الله (ص) - 1375/3/20
آنچه در پی میآید یكی از خاطرات آیتالله خامنهای از امام خمینی (ره) است كه پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب، آن را در آستانه سالروز رحلت حضرت امام (ره) منتشر میكند:
بهار سال 1365، روزى را كه امام(ره) در بستر بيمارى بودند، فراموش نمىكنم. ايشان دچار ناراحتى قلبى شده بودند و تقريباً ده، پانزده روزى در بستر بيمارى بودند. در آن زمان من در تهران نبودم. آقاى حاج احمد آقا به من تلفن كردند و گفتند سريعاً به آنجا بياييد؛ فهميدم كه براى امام(ره) مسألهاى رخ داده است. آناً حركت كردم و پس از چند ساعت طى مسير، خود را به تهران رساندم. اولين نفر از مسؤولان كشور بودم كه شايد حدود ده ساعت پس از بروز حادثه، بالاى سر ايشان حاضر شدم.
روزهاى نگرانكننده و سختى را گذرانديم. خدمت امام(ره) رفتم و هنگامى كه نزديك تخت ايشان رسيدم، منقلب شدم و نتوانستم خودم را نگهدارم و گريه كردم. ايشان تلطف فرمودند و با محبت نگاه كردند. بعد چند جمله گفتند كه چون كوتاه بود، به ذهنم سپردم؛ بيرون آمدم و آنها را نوشتم.
در آن لحظاتی كه امام(ره) ناراحتى قلبى پيدا كرده بودند، ايشان انتظار و آمادگى براى بروز احتمالى حادثه را داشتند، بنابراين مهمترين حرفى كه در ذهن ايشان بود، قاعدتاً مىبايد در آن لحظهى حساس به ما مىگفتند. ايشان فرمودند: «قوى باشيد، احساس ضعف نكنيد، به خدا متكى باشيد، «اشدّاء على الكفّار رحماء بينهم» باشيد، و اگر با هم بوديد، هيچكس نمىتواند به شما آسيبى برساند». به نظر من، وصيت سىصفحهای امام(ره) مىتواند در همين چند جمله خلاصه شود.
سخنرانى در مراسم بيعت ائمهى جمعهى سراسر كشور، 12/4/1368
آنچه در پی میآید یكی از خاطرات آیتالله خامنهای است كه پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب، آن را در آستانه سالروز رحلت حضرت امام (ره) منتشر میكند:
فردای آن شبی كه امام عزيز(ره) به جوار رحمت الهی پيوسته بودند، سحرگاه در حالت التهاب و حيرت، تفألی به قرآن زدم؛ اين آيۀ شريفۀ سورۀ كهف آمد: «وامّا من آمن و عمل صالحاً فله جزاءً الحسنى و سنقول له من امرنا يسرا؛ و اما كسی كه ايمان بياورد و عمل صالح انجام دهد پاداش نيكو خواهد داشت، و ما دستور آسانی به او خواهيم داد؛ آیه 88». ديدم واقعاً مصداق كامل اين آيه، همين بزرگوار است. ايمان و عمل صالح و جزاى حسنا، بهترين پاداش براى اوست.
سخنرانى در مراسم بيعت هيئت وزيران، 6/3/1368 1