شخصى با خانواده اش در كشتى سوار بودند كه كشتى شان در وسط دریا شكست ، همه آنها غرق شدند به جز زن كه او بر تخته اى بند شد و در جزیره اى افتاد و اتفاقا با مرد راهزن فاسقى كه از هیچ گناهى فروگذار نمى كرد، برخورد نمود. راهزن چون نظرش بر آن زن افتاد، خواست كه با او زنا كند، دید زن از ترس مى لرزد. مرد فاسق پرسید: چرا ناراحتى و براى چه مى لرزى ؟
گفت : از خداوند خود مى ترسم ؛ زیرا هرگز مرتكب این عمل بد نشده ام .
مرد گفت : تو هرگز چنین گناهى نكرده اى و از خدا مى ترسى ، پس واى بر من كه عمرى در گناهم ! این را بگفت و دست از سر زن برداشت و بدون این كه كارى انجام دهد به سوى خانه خود راه افتاد، او تصمیم گرفت كه توبه كند و دیگر دست از گناه و معصیت بكشد و از كارهاى گذشته اش بسیار نادم و پشیمان بود.
وقتى به خانه مى رفت در بین راه به راهبى برخورد كرد و با او همسفر شد، چون مقدارى راه رفتند هوا بسیار گرم و سوزان شد. راهب به جوان گفت : آفتاب بسیار گرم است ، دعا كن خدا ابرى بفرستد تا ما را سایه افكند.
آن جوان گفت : كه من نزد خدا داراى كار خیر و حسنه نبوده و آبرو و اعتبارى ندارم ، بنابراین جراءت نمى كنم كه از خداوند حاجتى طلب نمایم .
راهب گفت : پس من دعا مى كنم و تو آمین بگو. چنین كردند، بعد از اندك زمانى ابرى بالاى سر آنها پیدا شد و آن دو در سایه مى رفتند. مدتى باهم رفتند تا به دو راهى رسیدند و راهشان از هم جدا شد، جوان به راهى رفت و راهب به راه دیگر، و آن ابر از بالاى سر جوان تائب ماند و با او مى رفت و راهب در آفتاب ماند. راهب رو به جوان كرد و گفت : اى جوان ! تو از من بهتر بودى چرا كه دعاى تو مستجاب شد ولى دعاى من به درجه اجابت نرسید، بگو بدانم كه چه كرده اى كه مستحق این كرامت شده اى ؟
جوان جریان خود را نقل كرد...
راهب گفت : چون از خوف و ترس خدا ترك معصیت او كردى گناهان گذشته تو آمرزیده شده است پس سعى كن كه بعد از این خوب باشى .
لطفا تا آخر مطلب را بخوانید...بسیار جالب است)
فاضل بزرگوار سید جعفر مزارعى روایت كرده : یكى از طلبه هاى حوزه باعظمت نجف از نظر معیشت در تنگنا و دشوارى غیر قابل تحملّى بود . روزى از روى شكایت و فشار روحى كنار ضریح مطهّر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)عرضه مى دارد : شما این لوسترهاى قیمتى و قندیل هاى بى بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده اید ، در حالى كه من براى اداره امور معیشتم در تنگناى شدیدى هستم ؟!
شب امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در خواب مى بیند كه آن حضرت به او مى فرماید : اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى اینجا همین نان و ماست و فیجیل و فرش طلبگى است ، و اگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى باید به هندوستان در شهر حیدرآباد دكن به خانه فلان كس مراجعه كنى ، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز كرد به او بگو :
به آسمان رود و كار آفتاب كند .
پس از این خواب ، دوباره به حرم مطهّر مشرف مى شود و عرضه مى دارد : زندگى من اینجا پریشان و نابسامان است شما مرا به هندوستان حواله مى دهید !!
بار دیگر حضرت را خواب مى بیند كه مى فرماید : سخن همان است كه گفتم ، اگر در جوار ما با این اوضاع مى توانى استقامت ورزى اقامت كن ، اگر نمى توانى باید به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان راجه را سراغ بگیرى و به او بگویى :
به آسمان رود و كار آفتاب كند
پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن ، كتاب ها و لوازم مختصرى كه داشته به فروش مى رساند و اهل خیر هم با او مساعدت مى كنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در شهر حیدرآباد سراغ خانه آن راجه را مى گیرد ، مردم از این كه طلبه اى فقیر با چنان مردى ثروتمند و متمكن قصد ملاقات دارد ، تعجب مى كنند .
وقتى به در خانه آن راجه مى رسد در مى زند ، چون در را باز مى كنند مى بیند شخصى از پله هاى عمارت به زیر آمد ، طلبه وقتى با او روبرو مى شود مى گوید :
به آسمان رود و كار آفتاب كند
فوراً راجه پیش خدمت هایش را صدا مى زند و مى گوید : این طلبه را به داخل عمارت راهنمایى كنید و پس از پذیرایى از او تا رفع خستگى اش وى را به حمام ببرید و او را با لباس هاى فاخر و گران قیمت بپوشانید .
مراسم به صورتى نیكو انجام مى گیرد و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذیرایى مى شود . فردا دید محترمین شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند و هر كدام در آن سالن پرزینت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند ، از شخصى كه كنار دستش بود ، پرسید : چه خبر است ؟ گفت : مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است . پیش خود گفت : وقتى به این خانواده وارد شدم كه وسایل عیش براى آنان آماده است .
هنگامى كه مجلس آراسته شد ، راجه به سالن درآمد ، همه به احترامش از جاى برخاستند و او نیز پس از احترام به مهمانان در جاى ویژه خود نشست .
انگاه رو به اهل مجلس كرد و گفت : آقایان من نصف ثروت خود را كه بالغ بر فلان مبلغ مى شود از نقد و مِلك و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه كه تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه كردم ، و همه مى دانید كه اولاد من منحصر به دو دختر است ، یكى از آنها را هم كه از دیگرى زیباتر است براى او عقد مى بندم ، و شما اى عالمان دین ، هم اكنون صیغه عقد را جارى كنید . چون صیغه جارى شد طلبه كه در دریایى از شگفتى و حیرت فرو رفته بود ، پرسید : شرح این داستان چیست ؟
راجه گفت : من چند سال قبل قصد كردم در مدح امیرالمؤمنین (علیه السلام) شعرى بگویم ، یك مصراع گفتم و نتوانستم مصراع دیگر را بگویم ; به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه كردم ، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود ، به شعراى ایران مراجعه كردم ، مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى زد ، پیش خود گفتم حتماً شعر من منظور نظر كیمیا اثر امیرالمؤمنین (علیه السلام)قرار نگرفته است ، لذا با خود نذر كردم اگر كسى پیدا شود و مصراع دوم این شعر را به صورتى مطلوب بگوید ، نصف دارایى ام را به او ببخشم و دختر زیباتر خود را به عقد او در آورم ، شما آمدید و مصراع دوم را گفتید ، دیدم از هر جهت این مصراع شما درست و كامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است . طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟ راجه گفت : من گفته بودم :
به ذرّه گر نظر لطف بوتراب كند
طلبه گفت : مصراع دوم از من نیست ، بلكه لطف خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) است . راجه سجده شكر كرد و خواند :
به ذرّه گر نظر لطف بوتراب كند *** به آسمان رود و كار آفتاب كند
وقتى نظر كیمیا اثر حضرت مولا ، فقیر نیازمندى را اینگونه به ثروت و جاه و جلال برساند ، نتیجه نظر حق در حقّ عبد چه خواهد كرد ؟
آورنده اند شخصى به اسم ابن صمد بیشتر اوقات شب و روز در كارهاى خود
یكى یكى حساب داشت ، روزى ایام گذشته خود را محاسبه مى كرد، چنین
نتیجه گرفت كه شصت سال از عمرش گذشته است و این شصت سال در
حدود بیست و یك هزار و پانصد روز مى شود، گفت واى بر من ، اگر روزى یك
گناه كرده باشم ، با خدا ملاقات مى كنم با بیست و یك هزار و پانصد گناه ،
این را گفت و بیهوش افتاد، و در همان بیهوشى جان به جان آفرین تسلیم
كرد
این چنین آمده که شیطان رجیم گفته : هرگاه بنی آدم ۳ خصلت را دنبال کنند برای من کافی است -اگر چه اعمال دیگر را انجام ندهند – و بیشتر از آن خصلت ها از آنها نمی خواهم و آن خصلت ها عبارتند از :
اول این که :
خود را در میان خلق خدا بزرگ شمارند و غرور و تکبر را به خود راه بدهند, مردم را حقیر و کوچک حساب کنند, اعمال خود را خوب و با ارزش و اعمال مردم را بد و ناپسند بدانند, چنین افرادی از یاران و هوا داران من هستند و من شیطان از آنها راضی ام.
دوم این که :
اعمال زشت و ناپسند انجام داده و آنها را کوچک و بی ارزش جلوه دهند و در عبادات سهل انگار باشند, باکی از انجام دادن گناه نداشته باشند, گناه خود فراموش نمایند و در صدد توبه نباشند ; این ها از یاران و مریدان و ارادتمندان من می باشند و من از آنها راضی ام.
سوم این که :
کاری که انجام میدهند از روی خودپسندی, ریا و بدبینی باشد, مردم را با زبان خود آزار دهند که این, بزرگترین گناهان است.
در مورد مطلب سوم, حدیثی از امام صادق(علیه السلام) است که ایشان می فرماید:
“”ای مردم! محافظت از زبان شرط ایمان است و دشمن ترین مردم نزد خدا کسانی هستند که مردم از زبان آن ها بترسند”".
یک بنده خدایی وارد قبرستانی می شود. سر هر قبری می رود، می بیند سنّ مرده خیلی کم است. شش سال، دو سال، هفت سال ... . مرد تعجب می کند. از متولی قبرستان می پرسد: « آقا اینجا قبرستان بچّه هاست. » جواب می دهد: « نه آقا. اینجا همه نوع مرده ای داریم. پیر، جوان، بچه ... »
مرد می گوید: « پس چرا من هر چی نگاه می کنم، همه شش هفت ساله اند.»
متولی قبرستان می گوید: « ما در شهرمان یک عالم عارفی داریم که اعتقاد دارد سنّ واقعی آدم ها به عقل و خردی است که دارند و در زندگی آن را به کار می گیرند؛ نه به تاریخ به دنیا آمدنشان. در شهر ما هر کس می میرد می برند نزد این عالم، و او سن واقعی مرده را می گوید و همان را روی سنگ قبرش می نویسند.
این قبری که روی سنگش نوشته شش ساله، در شناسنامه شصت و پنج ساله بود. این یکی که نوشته دو ساله، در شناسنامه چهل ساله بود. این یکی که نوشته هشت ساله، در شناسنامه نود و سه ساله بود.... خود من هم یک روز رفتم پیش این عالم و پرسیدم سنّ واقعی من چقدر است؟ عالم گفت: برو جوان. برو که تو هنوز به دنیا نیامده ای. »
|
حسین ابراهیمی - مجله شماره 36 امان |
وقتی روز قیامت برپا میشود، به آنان كه در راه خدا به شهادت رسیدهاند، خطاب میرسد كه وارد بهشت شوید، وقتی از در بهشت وارد میشوند، میبینند كه جمعی جلوتر از آنها وارد بهشت شدهاند و بر صدر مجلس بهشت نشستهاند. شهیدان به درگاه خدا عرض میكنند: پروردگارا! ما جان را نثار پیشگاه تو كردیم و بر اثر این كار فرزندانمان یتیم و همسرانمان بیوه شدهاند و از درگاهت سوال داریم،علت چیست كه این عده قبل از ما وارد بهشت شدهاند و بر جایگاه بالا و صدر بهشت مسكن گزیدهاند؟ از طرف خداوند مهربان و كریم به آنان خطاب میشود كه اینها مستمندان و گرفتاران امت محمد (ص) هستند.
شما در همه عمر یك بار به تیغ جفای كفار گرفتار شدهاید و به شهادت نائل شدید ولی اینها روزی صد بار با تیغ بلا و تیر امتحان بلا شربت شهادت را مینوشیدند و در عین حال صبر را پیشه میكردند و میگفتند: «و اصبر علی ما اصابك» و آیات صبر را زمزمه میكردند و دائما میگفتند:« بسما... الرحمن الرحیم والعصر ان الانسان لفی خسر...» در نتیجه درجه شهادت شما به درجه صبر آنها نمیرسد.
(سفینة البحار – ج 2)
امام صادق (ع) میفرمایند: از صفات پیامبران
1- داشتن صبر 2- نیكوكاری 3- تواضع و 4- خوشاخلاقی است.
هركس به اندازه وسعش آزمایش میشود
ای داود تو پیامبر خوبی هستی اما اگر مستمندان و دردمندان و ایتام را فراموش كنی، لذت خدا خدا گفتن در دل شب را از تو میگیرم.
آن بزرگوار، های های بگریست و پولهای زحمت كشیده قضاوت و زمامداری خویش را ایثار كرد. خداوند كریم به او قدرتی داد كه آهن را در دست خویش نرم میكرد و از آن زره میساخت و میفروخت. هر سه روز یك زره و 114 زره درست كرد تا از دار دنیا رفت و به ملكوت اعلی پیوست و خلافت به حضرت سلیمان رسید.
آیا میدانید كه قرآن كریم دارای 114 سوره است یعنی 114 زره برای خود و جامعه درست كن، مثلا یكی از زرهها جمله زیر است: هركس سوره مباركه نور را مرتب بخواند، هیچكس از اعضای خانوادهاش دچار انحرافات اخلاقی نخواهد شد.
تشنه گفت: ای آب شیرین! در این کار دو فایده است. اول اینکه شنیدن صدای آب برای تشنه مثل شنیدن صدای موسیقی رُباب است. نوای آن حیات بخش است، مرده را زنده میکند. مثل صدای رعد و برق بهاری برای باغ سبزه و سنبل میآورد. صدای آب مثل هدیه برای فقیر است.
پیام آزادی برای زندانی است، بوی یوسف لطیف و زیباست که از پیراهنِ یوسف به پدرش یعقوب میرسید .
فایدة دوم اینکه: من هر خشتی که برکنم به آب شیرین نزدیکتر میشوم، دیوار کوتاهتر میشود.
خم شدن و سجده در برابر خدا، مثل کندن خشت است. هر بار که خشتی از غرور خود بکنی، دیوار غرور تو کوتاهتر میشود و به آب حیات و حقیقت نزدیکتر میشوی. هر که تشنهتر باشد تندتر خشتها را میکند. هر که آواز آب را عاشقتر باشد. خشتهای بزرگتری برمیدارد.
روزی استاد به هر یک از شاگردانش پرنده ای داد و گفت:
برای جلسه بعد این پرندگان را در جائی که هیچ کس نباشد سر بریده و بیاورید.
روز موعود تمام شاگردان به جز یک نفر پرنده های سر بریده را آوردند آخرین نفر سر پرنده را نبریده بود.
استاد از او پرسید : چرا اینکارو کردی؟
شاگرد پاسخ داد:
"جایی نیافتم که هیچ کس در آن نباشد زیرا هر جا رفتم خدا آنجا بود"
کرم ابریشم کارخانه نخ ریسی دارد که خودش دوک می شود و آن قدر به خود می تند که خودش کلافه می شود و کلافی درست می کند تا اینکه خودش از بین می رود.
شخص حریص هم مانند آن کرم ابریشم است که آنقدر خود را مشغول به دنیا می کند و دست و پای خود را از تعلقات دنیا می بندد که خود را ضایع کند.
امام باقر( علیه السلام) : مَثَلُ الحَریصِ عَلَی الدُنیا کَمَثَلِ دود القَزِّ عَلی نَفسِها لَفّاً کانَ أبعَدُ لها من الخروجِ حتّی تَموتَ غَمّاً ( بحار/73/23).
حریص بر دنیا مانند کرم ابریشم است که هرچه ابریشم (دنیا) را بر خود می پیچد بیرون آمدن او سخت تر می شود تا اینکه از غم دنیا می میرد.
آیت الله مجتهدی تهرانی