حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام، در تمام طول عمر مبارك سی و چهار ساله ی خود هرگز به برادر بزرگوارش حضرت امام حسین علیهالسلام، «برادر» خطاب نكرد، بلكه همواره، با تعبیرهای گوناگونی مانند: «سیدی! آقای من!»، «مولای! مساوی سرور من!» و «یابن رسول الله! مساوی ای پسر پیامبر خدا!»، آن حضرت را صدا می زد، جز در مورد آخرین ساعت از عمر شریف خود، كه در واپسین لحظات پیش از شهادت خود، خطاب به حضرت امام حسین علیهالسلام، عرض كرد: «یا اخاه! ادرك اخاك! مساوی برادر! برادرت را دریاب»!
این گونه تعبیر – به «برادری»، – آن هم در واپسین دقایق از عمر شریف آن حضرت، خطاب به حضرت امام حسین علیهالسلام، بیانگر این مطلب و این نكته بود كه:
«ای حسین! برادرت عباس، رسم برادری را به بهترین صورت ممكن، بجا آورد، اینك، تو نیز با مهر برادری، به سوی برادر خود بنگر و برادرانه، به فریاد او برس»!
یا دست گیر بی دست.
از طرف " ابی منصور بن صالحان" مسئول انجام كاری شدم. اما در طی انجام مسئولیت قصوری از من سر زد، آنچنان كه او بسیار خشمگین شد، و من از ترس، متواری و مخفی شدم و او در جستجوی من بود.
در یكی از شبهای جمعه به طرف مقابر قریش- مرقد امام كاظم (ع) و امام جواد(ع)- برای عبادت و دعا رفتم. آن شب هوا بارانی و طوفانی بود. به خادم حرم مطهر كه " ابا جعفر" نام داشت گفتم: درهای حرم مطهر را ببند تا من بتوانم در خلوت مشغول دعا و راز و نیاز باشم. زیرا بر جان خود ایمن نیستم، و ممكن است كسی قصد سویی نسبت به من داشته باشد.
او نیز قبول كرد و درها را بست.
نیمه شب ، در حالی كه باد و باران همچنان ادامه داشت و هیچ كس در آنجا نبود، مشغول دعا و زیارت و نماز بودم كه ناگاه صدای پایی از طرف قبر شریف امام موسی بن جعفر (ع) به گوشم رسید.
مردی را دیدم كه مشغول زیارت حضرت امام كاظم(ع) است. او ابتدا بر حضرت آدم(ع) و انبیاء عظام(ع) درود فرستاد، آنگاه یك یك ائمه معصومین (ع) را مورد خطاب و سلام قرار داد تا به امام دوازدهم حجت بن الحسن (ع) رسید اما نام ایشان را ذكر نكرد.
من تعجب كردم و با خود گفتم: شاید نام حضرت را فراموش كرد، یا امام (ع) را نمی شناسد، و یا اصلاً به امامت ایشان اعتقاد ندارد و مذهب دیگری دارد.
وقتی زیارتش به پایان رسید دو ركعت نماز خواند و متوجه قبر مطهر امام جواد(ع) شد، و به همان ترتیب مشغول زیارت و سلام شد و دو ركعت نماز خواند.
من ترسیدم، زیرا او را نمی شناختم، او جوانی بود در هیئت مردی كامل و پیراهنی سفید بر تن و عمامه ای بر سر داشت كه انتهای آن را از زیر گلو گذرانده بود، همچنین شالی به كمر بسته و عبایی بر دوش انداخته بود، پس از نماز به من فرمود:
ای ابوالحسن بن ابی البغل! با دعای فرج چقدر آشنایی ؟
گفتم: آقای من! كدام دعا؟
فرمود: دو ركعت نماز بخوان و بگو:
" یا مَن اَظهَر الجَمیل وَ سَتَرالقَبیح، یا مَن لَم یؤاخَذ بِالجَریرَةِ وَ لَم یهتِكِ السِتر ، یا عَظیم المَنِّ ، یا كرَیم الصَّفح یا حَسنِ التَّجاوُز، یا واسِعَ المَغفِرةِ، یا باسِطَ الیدینِ بِالرَحمَة، یا مُنتَهی كُلِ نَجوی، وَ یاغایةِ كُل شَكوی، یا عَونِ كُلِ مُستَعینٍ، یا مُبتَدِئاَ بِالنِعَم قَبلَ استِحقاقِها.
سپس بگو:
یا رَبّاهُ ( ده مرتبه) یا سَیداهُ( ده مرتبه) یا مَولاه( ده مرتبه ) یا غایتاه( ده مرتبه) یا مُنتَهی غایةِ رَغبَتاه( ده مرتبه) اَسأَلُكَ بِحَقّ هذِهِ الأَسماءِ وَ بِحَقِّ محمّد وَ آلِهِ الطاهِرینَ عَلیهِمُ السَّلام اِلاّ ما كَشَفتَ كَربی وَ نَفَّستَ هَمّی وَ فَرَّجتَ غَمّی وَ اَصلَحتَ حالی .
پس هر حاجتی كه داری از خداوند مسئلت نما. پس از آن گونه راست صورتت را بر زمین بگذار و صد بار بگو:" ادركنی" [ و پس از صد بار این ذكر را] بسیار تكرار كن.
سپس به اندازه یك نفس بگو" الغوث الغوث الغوث..."
آنگاه سر از سجده بردار كه ان شاءالله خداوند حاجتت را برآورده خواهد نمود. "
وقتی من مشغول نماز و دعا شدم، آن شخص خارج شد. بعد از این كه نماز و دعایم به پایان رسید به طرف ابوجعفر خادم رفتم تا بپرسم این مرد كه بود؟ و چگونه وارد حرم مطهر شده بود؟
وقتی درها را بررسی نمودم دیدم همه درها را بسته و قفل زده بودند. بسیار تعجب كردم، و با خود گفتم: شاید اینجا در دیگری دارد كه من نمی دانم. پیش ابوجعفر رفتم. او داشت از داخل اتاقی كه به عنوان انبار روغن چراغ از آن استفاده می كردند، بیرون می آمد، فوراً به او گفتم: این مرد كه بود؟ چطور توانسته بود داخل حرم شود؟
ابوجعفر گفت: همانطور كه می بینی درها بسته و قفل زده هستند، من هم كه آن را باز نكرده ام.
من آنچه را كه دیده بودم برای او تعریف كردم.
گفت: او مولایمان صاحب الزمان (ع) است، من بارها ایشان را وقتی حرم خالی است- مثل امشب - دیده ام.
از این كه چه موقعیتی را از دست داده بودم، خیلی ناراحت شدم. وقتی فجر دمید از حرم خارج شدم. به طرف محله" كرخ" رفتم، در این مدت آنجا مخفی شده بودم. هنگامی كه خورشید دمید، عده ای از مامورین صالحان با اصرار از دوستانم سراغ مرا گرفتند، و با خواهش بسیار می خواستند كه مرا ملاقات كنند.
آنها نامه ای هم با خود داشتند كه در آن صالحان نوشته بود كه مرا بخشیده و امان داده است.
آنگاه با یكی از دوستان مورد اعتمادم از مخفی گاه خودم خارج شده و با ابی منصور ملاقات كردم. وقتی مرا دید به پا خاست و بسیار مرا مورد احترام خود قرارداد، و چنان رفتار خوبی از خود نشان داد كه تا حال از او چنین رفتاری را ندیده بودم. آنگاه گفت: آیا آن قدر ناراحت شده بودی كه از من به صاحب الزّمان (ع) شكایت كردی؟
گفتم: من فقط درخواستی ساده و دعایی معمولی كردم.
گفت: چه می گویی؟ دیشب( شب جمعه) بدون مقدمه مولایم صاحب الزمان (ع) را در خواب دیدم، ایشان به من دستور دادند تا با تو به لطف رفتار كنم، و از این ستمی كه برتو كرده بودم مرا مورد مؤاخذه قرار دادند.
گفتم: لا اله الا الله ! گواهی می دهم كه خاندان رسالت و ائمه معصومین (ع) نه تنها بر حق اند ، بلكه خود منتهی درجه حقیقت هستند. من نیز مولایمان (ع) را بدون مقدمه در بیداری دیدم، و به من چنین و چنان فرمودند. و آنچه را كه دیده بودم كاملاً شرح دادم.
او از این داستان بسیار تعجب كرد. پس از آن از ابی منصور بن صالحان كارهای شایسته و بزرگی به سبب این رویداد انجام پذیرفت.
على (علیه السلام ) مى فرماید: روزى به همراه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در قبرستان بقیع نشسته بودیم آن روزه هوا سخت بارانى بود در همین حال زنى كه سواره بود از جلوى ما عبور كرد
ناگهان دست آن حیوان در گودى فرو رفت و در نتیجه آن زن نقش بر زمین شد. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و سلم از دیدن این صحنه روى گرداند و ناراحت شد.اطرافیان رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم عرض كردند یا رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم آن زن پوشیده است و بر تن جامه اى دارد كه تمام بدن او را پوشانده است . حضرت در حق او دعا كرد و گفت : پروردگارا زنانى كه خود را پوشیده نگه مى دارند مشمول رحمت و غفران خود بگردان الله اغفر للمتسر ولات سپس فرمود:
اى مردم براى پوشش از جامه هایى استفاده كنید كه اندامتان را پوشیده نگه دارد و همسرانتان را به هنگام خروج از منزل با پوشیدن آن در حفظ و امان نگه دارید.
مفضل بن عمر میگوید: همراه دوستان برای ملاقات با امام صادق ـ علیه السّلام ـ رهسپار شدیم، به در خانه آن حضرت رسیدیم ولی خواستیم اجازه ورود بگیرم، پشت در شنیدم كه آن حضرت سخن میگوید، ولی آن سخن عربی نبود و خیال كردیم كه به لغت سریانی است، سپس آن حضرت گریه كرد، و ما هم از گریه او به گریه افتادیم، آن گاه غلام آن حضرت بیرون آمد و اجازه ورود داد.
ما به محضر امام صادق ـ علیه السّلام ـ رسیدیم، پس از احوالپرسی، من به امام ـ علیه السّلام ـ عرض كردم! «ما پشت در، شنیدیم كه شما سخنی كه عربی نیست و به خیال ما سریانی است، تكلم میكردی، سپس گریه كردی و ما هم با شنیدن صدای گریه شما به گریه افتادیم».
امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمود: «آری من به یاد الیاس افتادم كه از پیامبران عابد بنی اسرائیل بود،و دعایی را كه او در سجده میخواند، میخواندم، سپس امام ـ علیه السّلام ـ آن دعا و مناجات را به لغت سریانی، پشت سرهم خواند، كه سوگند به خدا هیچ كشیش و اسقفی را ندیده بودم كه همانند آن حضرت آن گونه شیوا و زیبا بخواند، و بعد آن را برای ما به عربی ترجمه كرد و فرمود: الیاس در سجودش چنین مناجات میكرد:
اتراك معذبی و قد اظمأتُ لك هو اجری، اَتُراكَ مُعذبی و قد عفَّرْتُ لك فی التراب، اتراكُ مُعذبی و قد اجتنبتُ لك المعاصی، اتراك معذبی و قد اسهرتُ لك لیلی!
خدایا آیا براستی تو را بنگرم كه مرا عذاب كنی، با اینكه روزهای داغ به خاطر تو «با روزه گرفتن» تشنگی كشیدم؟ آیا تو را بنگرم كه مرا عذاب كنی، در صورتی كه برای تو، رخسارم را «در سجده» به خاك مالیدم؟! آیا تو را بنگرم كه مرا عذاب كنی با آن كه بخاطر تو، از گناهان دوری گزیدم، آیا تو را ببینم كه مرا عذاب كنی با اینكه برای تو هر شب را به عبادت به سر بردم؟!
خداوند به الیاس، وحی كرد: «سرت را از خاك بردار كه من تو را عذاب نمیكنم».
الیاس عرض كرد: «ای خداوند بزرگ اگر این سخن را گفتی كه تو را عذاب نمیكنم ولی بعداً مرا عذاب كردی چه كنم؟! مگر نه این است كه من بنده تو و تو پروردگار من هستی.
باز خداوند به او وحی كرد: ارفع رأسك فانی غیرُ مُعذبك، انی اذا وعدتُ وعداً و فَیتُ به.
سرت را از سجده بردار كه من تو را عذاب نمیكنم، و وعدهای كه دادهام به آن وفا خواهم نمود.
منبع: پایگاه اندیشه قم
آقا حضرت صادق آل محمد (ص ) فرمود: حضرت رسول اكرم (ص ) در سفر كوتاهى بر شتر ماده خود سوار بودند، در مسیر راه ناگاه پیاده شدند، و پنج بار سجده فرمودند، سپس سوار بر شتر شدند.همراهان پرسیدند: ((شما كارى كردید كه قبلاً چنین كارى را از شما (با این كیفیّت و كمیّت ) ندیده بودیم ، چرا این سجده ها را بجا آوردید؟))
پیامبر اكرم (ص ) فرمودند: حضرت جبرئیل از جانب خدا نزدم آمد و مژدهایى به من داد، من براى هر یك از آن مژده ها، یك سجده شكر بجا آوردم .
در بعضى از روایات ، چنین بیان شده است :
رسول خدا (ص ) همراه جمعى از مسلمانان ، به مسافرت رفتند، در بین سفر كه سوار بر مركب بودند، ناگاه دیدند؛ پیامبر (ص ) از مركب پیاده شدند و پنج سجده پشت سر هم انجام دادند، و سپس سوار بر مركب شده و به پیمودن راه ادامه دادند.
یكى از حاضران عرض كرد: ((اى رسول خدا! امروز چیزى (پنج سجده ) از شما دیدیم ، كه هرگز چنین چیزى را قبلاً از شما مشاهده نكرده بودیم ، رازش چه بود؟.))
حضرت فرمود: هنگام حركت ، حضرت جبرئیل نزد من آمد و مرا بشارت داد، كه على (ع ) در بهشت است ، پیاده شدم و سجده شكر بجا آوردم ، هنگامى كه سر از سجده برداشتم ، حضرت جبرئیل به من گفت : فاطمه سلام اللّه علیها در بهشت است ، به سجده رفتم و سجده شكر بجا آوردم .
هنگامیكه سر از سجده برداشتم ، حضرت جبرئیل به من گفت : حسن و حسین ((علیهماالسَّلام )) دو آقا و جوانان اهل بهشت هستند، سجده شكر بجا آوردم .
هنگامیكه سر از سجده برداشتم ، حضرت جبرئیل گفت : آنانكه ایشان (على و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السلام)) را دوست دارند، در بهشت هستند، باز سجده شكر بجا آوردم .
وقتى كه سر از سجده بلند كردم ، جبرئیل گفت : كسانیكه دوستان آنها را هم دوست دارند، در بهشت هستند، باز سجده كرده و خدا را در سجده شكر نمودم الحمد للّه رب العالمین
شخصى محضر مقدّس ((آقا حضرت امام صادق (ع )) آمد و عرض كرد:
اى پسر رسول خدا مرا دلالت و راهنمایى و ارشاد فرمائید به اینكه ((الله )) چیست ؟
چون خیلى از مردم درباره ((خدا)) با من مجادله و بحث و گفتگو مى كنند و مرا به حیرت و تعجب مى اندازند.
آقا حضرت امام صادق (ع ) فرمود:
اى بنده خدا، آیا تا بحال سوار كشتى شده اى ؟
گفت : بله فدایت شوم .
حضرت فرمود: آیا تا بحال شده كه وسط دریا كشتى شما بشكند و كشتى دیگرى براى نجات شما نباشد كه بفریاد شما برسد و شما را نجات دهد، و شما هم شنا بلد نباشید كه بتوانید شنا كنید و خودتان را به ساحل برسانید؟!
گفت : بله یابن رسول اللّه برایم پیش آمده !
حضرت فرمود: آیا در چنین حال و موقعیّتى دلت بجائى متوجّه شده و تصوّر كرده اى كه ممكن است چیزى یا موجودى توانا تو را بدون هیچ اسبابى از غرق شدن نجاتت دهد؟!
گفت : بله یابن رسول اللّه ، تمام اینهایى كه فرمودید: برایم پیش آمده .
حضرت فرمود: ((همان موجودى كه دلت متوجّه آن شده كه مى تواند ترا از بیچارگى نجات دهد و به فریادت برسد، همان خداست ، همان الله است )).
یا رب بغیر درگه تو رو كجا كنم
بر درگه كه رو كنم و التجا كنم
گفتى كه بندگان چو بیایند بر درم
از لطف خویش حاجت آنها روا كنم
بگذشت عمر و قافله مرگ در رسید
باید سفر بجانب ملك بقا كنم
در پیشگاه عز و جلال تو اى كریم
آخ نشد كه پشت عبادت دو تا كنم
یارب سیاه روى و تبه كار و مجرمم
خود اعتراف جرم و گناه و خطا كنم
امام صادق علیه السلام مى فرماید:اگر شرابخوار به خواستگارى آمد نباید او را پذیرفت ، چون صلاحیت ازدواج ندارد، سخنانش را نباید تصدیق نمود، هرگاه براى كسى واسطه شود نباید او را قبول نمود. و نمى توان به او اعتماد كرد، هر كس به شرابخوار امانتى بسپارد چنانچه از بین برود،
خداوند به صاحب امانت پاداشى نمى دهد و امانت از دست رفته او را جبران نمى كند.سپس فرمود: مایل بودم شخصى را سرمایه بدهم براى تجارت به كشور یمن برود، خدمت پدرم حضرت امام باقر علیه السلام رسیدم و عرض كردم :مى خواهم به فلانى براى تجارت سرمایه بدهم ، نظر شما چیست ؟
صلاح است یا نه ؟فرمود:مگر نمى دانى او شراب مى خورد؟گفتم :از بعضى از مؤ منین شنیده ام مى گویند او شراب مى خورد.فرمود: سخنان آنان را تصدیق كن ! چون خداوند درباره پیامبر مى فرماید: پیغمبر به خدا ایمان دارد و مؤ منین را تصدیق مى نماید، بنابراین شما باید مؤ منین را تصدیق كنى .
آنگاه فرمود:اگر سرمایه را در اختیار او بگذارى ، سرمایه نابود شود و از بین برود خدا تو را نه اجر مى دهد و نه امانتت را جبران مى كند.گفتم :براى چه ؟فرمود: خداوند مى فرماید:لا تؤ توا السفهاء اموالكم التى جعل الله لكم قیاما (48) اموالى را كه خداوند آن را مایه زندگیتان قرار داده به نادانان ندهید.آیا نادانتر از شرابخوار وجود دارد؟
پس از آن فرمود:بنده تا شراب نخورده همیشه در پناه خدا است و در سایه لطف او اسرارش پرده پوش مى شود.هنگامى كه شراب خورد سرش را فاش مى كند و او را در پناه خود نگه نمى دارد.در این صورت گوش ، چشم ، دست و پاى چنین شخص ، هر كدام شیطان است او را به سوى هر زشتى مى برد و از هر خوبى باز مى دارد.
مدیر تربیتی مجتمع آموزش عالی فقه جامعة المصطفی(ص) العالمیه گفت: انسان ذاتاً زیبایی طلب است، وقتی زیباییهای کلام و اخلاق پیامبر را میدیدند ایمان میآوردند. اخلاق حسنه هم جزو زیباییهای مورد نظر همه انسانهاست.
اعتمادی افزود: روزی یک فرد مسیحی به مدینة النّبی آمد و میان مردم درخواست کمک و غذا کرد. عدهای صلیب او را دیدند و از او دوری کردند، ولی پیامبر(ص) او را به خانه خویش بردند؛ مقداری شیر تهیه کردند و برای فرد مسیحی آوردند. فرد مسیحی گفت: ای مرد این غذا مرا سیر نمیکند. پیامبر(ص) فرمودند: برای تو غذای دیگری فراهم میکنم. فرد مسیحی شب میهمان پیامبر شدند. هنگام سحر، پیامبر برای ادای فریضه نماز صبح و عبادت به مسجد رفتند، زمانی که به منزل بازگشتند، متوجه شدند، میهمان از آنجا رفته است ولی صلیب خود را در خانه پیامبر جا گذاشته است.
وی ادامه داد: حضرت متأثر شدند و به دنبال فرد مسیحی میگشتند تا صلیب او را پس دهند. چند روز بعد پیامبر، فرد مسیحی را به طور اتفاقی در کوچههای مدینه دیدند، پیامبر فرمودند: کجا رفتی؟ من در فکر غذای بهتری برای تو بودم! چرا صلیب را هم در خانه من جا گذاشتی؟
این استاد حوزه ادامه داد: فرد مسیحی سؤال کرد یا محمد! تو این سجایای اخلاقی را از کجا آموختی؟ من یک شب میهمان تو بودم نه تنها صلیب بلکه قلبم را هم در خانه تو جا گذاشتم. هر چقدر خواستم از خانه تو فاصله بگیرم، دیدم، جانم نمیرود. حضرت فرمودند: اینها، دستورات الهی است. انسان باید میهمان را گرامی بدارد. فرد مسیحی عرض کرد: چگونه میتوانم مسلمان شوم؟ پیامبر شهادتین را به او آموختند و او مسلمان شد.
امشب تمام عاشقــــان رادست به سر کن
یــک امشبی بــا من بمان بــا من سحر کن
بشکــــن ســـر من کاســه ها و کوزه ها را
کج کــن کلاه ،دستی بـزن، مطرب خبر کن
گل های شمعـدانی همه شکل تو هستند
رنگیـــن کمــان را بـــر سر زلـف تـــو بستند
تــا طــــاق ابــــروی بـــت من تـا به تـا شد
دُردی کشـــان پیمـانه هـاشان را شکستند
یک چکـه ماه افتــاده بـر یاد تو و وقت سحر
این خانه لبریز تو شد شیرین بیان حلوای تر
تو میــــر عشقی عاشقــــان بسیــار داری
پیغمبــری بــــا جـــــان عـــــاشق کار داری